.عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:
أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ.»
الکافی، ج۵، ص۵۹
از امام صادق از امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) نقل شده است:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به ما دستور دادند که با چهرههایی عبوس و در هم با اهلمعصیت روبهرو شویم.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
بسیاری از افراد غیرمتدین، متدینین را افرادی عبوس و اخمو میشناسند. شاید این تصور آنان بهخاطر عمل متدینین به این دستور اهلبیت (علیهمالسلام) باشد؛ دستوری که در رسالههای عملیه نیز (ذیل مراحل امربهمعروف و نهیازمنکر) انعکاس یافته.
علت این دستور این است که ارزش، ارزش باقی بماند و ضدارزش نیز ضدارزش. برای این است که کار بد با ناملایماتی همراه باشد تا فرد بدکار احساس بدی از انجام کارش داشته باشد و کار بدش عادی نشود. برای این است که ضدارزش کمکم به ارزش تبدیل نشود یا به تعبیر اهلبیت؛ منکر تبدیل به معروف نگردد.
اما در این میان توجه به این نکته هم ضروری است که اگر با گناهکاری مواجه شدیم که به هر دلیلی (تربیت، محیط، رسانه یا.) گناه خود را بد نمیدانست، بلکه برایش عادی بود، بلکه معتقد بود کاری موجّه و عاقلانه است، این شخص در مرحله ارشاد الجاهل» است، نه نهی از منکر».
یعنی اول باید راهنمایی شود و به او فهمانده شود که کارش بد است، بعد اگر ″دانسته″ آن کار را تکرار کرد، باید او را نهی از منکر» نمود و اولین مرحله نهی از منکر» هم همین در هم کشیدن چهره خواهد بود. همانطور که وقتی فرزند کوچکمان حرف زشتی میزند، بدون آنکه بداند آن حرف زشت است، ابتدا باید به او فهماند که حرفش زشت است. معقول نیست که در همان مرحله اول به او تشر زد یا تنبیهش نمود!
.عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:
أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ.»
الکافی، ج۵، ص۵۹
از امام صادق از امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) نقل شده است:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به ما دستور دادند که با چهرههایی عبوس و در هم با اهلمعصیت روبهرو شویم.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
بسیاری از افراد غیرمتدین، متدینین را افرادی عبوس و اخمو میشناسند. شاید این تصور آنان بهخاطر عمل متدینین به این دستور اهلبیت (علیهمالسلام) باشد؛ دستوری که در رسالههای عملیه نیز (ذیل مراحل امربهمعروف و نهیازمنکر) انعکاس یافته.
علت این دستور این است که ارزش، ارزش باقی بماند و ضدارزش نیز ضدارزش. برای این است که کار بد با ناملایماتی همراه باشد تا فرد بدکار احساس بدی از انجام کارش داشته باشد و کار بدش عادی نشود. برای این است که ضدارزش کمکم به ارزش تبدیل نشود یا به تعبیر اهلبیت؛ منکر تبدیل به معروف نگردد.
اما در این میان توجه به این نکته هم ضروری است که اگر با گناهکاری مواجه شدیم که به هر دلیلی (تربیت، محیط، رسانه یا.) گناه خود را بد نمیدانست، بلکه برایش عادی بود، بلکه معتقد بود کاری موجّه و عاقلانه است، این شخص در مرحله ارشاد الجاهل» است، نه نهی از منکر».
یعنی اول باید راهنمایی شود و به او فهمانده شود که کارش بد است، بعد اگر ″دانسته″ آن کار را تکرار کرد، باید او را نهی از منکر» نمود و اولین مرحله نهی از منکر» هم همین در هم کشیدن چهره خواهد بود. همانطور که وقتی فرزند کوچکمان حرف زشتی میزند، بدون آنکه بداند آن حرف زشت است، ابتدا باید به او فهماند که حرفش زشت است. معقول نیست که در همان مرحله اول به او تشر زد یا تنبیهش نمود!
.عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا أُسْرِیَ بِالنَّبِیِّ ص إِلَى السَّمَاءِ قِیلَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَخْتَبِرُکَ فِی ثَلَاثٍ لِیَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ قَالَ أُسَلِّمُ لِأَمْرِکَ یَا رَبِّ وَ لَا قُوَّةَ لِی عَلَى الصَّبْرِ إِلَّا بِکَ فَمَا هُنَّ قِیلَ لَهُ أَوَّلُهُنَّ الْجُوعُ وَ الْأَثَرَةُ عَلَى نَفْسِکَ وَ عَلَى أَهْلِکَ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ قَالَ قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ رَضِیتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ التَّوْفِیقُ وَ الصَّبْرُ وَ أَمَّا الثَّانِیَةُ فَالتَّکْذِیبُ وَ الْخَوْفُ الشَّدِیدُ وَ بَذْلُکَ مُهْجَتَکَ فِی مُحَارَبَةِ أَهْلِ الْکُفْرِ بِمَالِکَ وَ نَفْسِکَ وَ الصَّبْرُ عَلَى مَا یُصِیبُکَ مِنْهُمْ مِنَ الْأَذَى وَ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ الْأَلَمِ فِی الْحَرْبِ وَ الْجِرَاحِ قَالَ قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ رَضِیتُ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ التَّوْفِیقُ وَ الصَّبْرُ وَ أَمَّا الثَّالِثَةُ فَمَا یَلْقَى أَهْلُ بَیْتِکَ مِنْ بَعْدِکَ مِنَ الْقَتْلِ أَمَّا أَخُوکَ عَلِیٌّ فَیَلْقَى مِنْ أُمَّتِکَ الشَّتْمَ وَ التَّعْنِیفَ وَ التَّوْبِیخَ وَ الْحِرْمَانَ وَ الْجَحْدَ [وَ الْجُهْدَ] وَ الظُّلْمَ وَ آخِرُ ذَلِکَ الْقَتْلُ فَقَالَ یَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ رَضِیتُ وَ مِنْکَ التَّوْفِیقُ وَ الصَّبْرُ وَ أَمَّا ابْنَتُکَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ یُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً الَّذِی تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِیَ حَامِلٌ وَ یُدْخَلُ عَلَیْهَا وَ عَلَى حَرِیمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَیْرِ إِذْنٍ ثُمَّ یَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لَا تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِی بَطْنِهَا مِنَ الضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِکَ الضَّرْبِ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ قَبِلْتُ یَا رَبِّ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْکَ التَّوْفِیقُ وَ الصَّبْرُ [لِلصَّبْرِ] وَ یَکُونُ لَهَا مِنْ أَخِیکَ ابْنَانِ یُقْتَلُ أَحَدُهُمَا غَدْراً وَ یُسْلَبُ وَ یُطْعَنُ تَفْعَلُ بِهِ ذَلِکَ أُمَّتُکَ قُلْتُ یَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ سَلَّمْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ مِنْکَ التَّوْفِیقُ لِلصَّبْرِ وَ أَمَّا ابْنُهَا الْآخَرُ فَتَدْعُوهُ أُمَّتُکَ لِلْجِهَادِ ثُمَّ یَقْتُلُونَهُ صَبْراً وَ یَقْتُلُونَ وُلْدَهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثُمَّ یَسْلُبُونَ حَرَمَهُ فَیَسْتَعِینُ بِی وَ قَدْ مَضَى الْقَضَاءُ مِنِّی فِیهِ بِالشَّهَادَةِ لَهُ وَ لِمَنْ مَعَهُ وَ یَکُونُ قَتْلُهُ حُجَّةً عَلَى مَنْ بَیْنَ قُطْرَیْهَا فَیَبْکِیهِ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الْأَرَضِینَ جَزَعاً عَلَیْهِ وَ تَبْکِیهِ مَلَائِکَةٌ لَمْ یُدْرِکُوا نُصْرَتَهُ.»
کاملایارات، ص۳۳۲
از حماد بن عثمان از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
زمانی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شبانه به آسمان برده شد، به ایشان گفته شد: خداوند (تبارکوتعالی) تو را در سه چیز میآزماید تا ببیند صبرت چهگونه است.
پیامبر فرمودند: پروردگارا! تسلیم امر تو هستم و من توانی برای صبر ندارم مگر به کمک تو. آن سه چیز چه هستند؟»
به ایشان گفته شد: اولین آزمایش، گرسنگی است و تو باید ایثار نمایی و نیازمندان را بر خود و خانوادهات مقدم داری.
پیامبر فرمودند: پروردگارا! پذیرفتم، راضی شدم و تسلیم شدم. توفیق و صبر از جانب توست.»
گفته شد: اما دومین آزمایش این است که تو را تکذیب میکنند، دچار نگرانیِ شدیدی میشوی و تو باید خالصانه مال و جانت را در جنگ با کفار ارزانی داری و در برابر تمام مصیبتهایی که به تو میرسد، صبر کنی؛ آزارهایی که از اهل کفر و نقاق به تو میرسد و درد و جراحتهایی که در جنگها نصیبت میشود.
پیامبر فرمودند: پروردگارا! پذیرفتم، راضی شدم و تسلیم شدم. توفیق و صبر از جانب توست.»
گفته شد: اما سومین آزمایش، مصائبی است که بعد از تو به اهل بیتت وارد میشود؛ اینکه همهشان کشته میشوند؛
برادرت علی (علیهالسلام)؛ امّتت به او ناسزا میگویند، بدرفتاری میکنند، او را توبیخ میکنند، از حقش محروم میسازند و انکارش میکنند، به او ظلم مینمایند و در آخر او را میکشند.
پیامبر فرمودند: پروردگارا! پذیرفتم، راضی شدم و تسلیم شدم. توفیق و صبر از جانب توست.»
گفته شد: اما دخترت (حضرت زهرا علیهاالسلام)؛ به او ظلم میکنند، او را از حقش محروم میسازند، حقش (فدک) را که تو به او میدهی، غصب میکنند، او را در حالی که حامله است، کتک میزنند، بدون اجازهاش بر او و حریمش و خانهاش وارد میشوند سپس شخصی پست و ذلیل به او دست میزند. او نمیتواند از خود دفاع کند و بر اثر همین ضربه فرزندی که در شکم دارد را سقط میکند و از دنیا میرود.
پیامبر میفرماید: عرض کردم: إنا لله و إنا إلیه راجعون. پروردگارا! پذیرفتم، راضی شدم و تسلیم شدم. توفیق و صبر از جانب توست.»
گفته شد: دخترت از برادرت (علی علیهالسلام) دو پسر دارد؛ یکیشان (امام حسن علیهالسلام) با نیرنگ کشته میشود، او را سلب (اختیار) میکنند، به او طعنه میزنند و این کارهای را امّتت با او میکنند.
پیامبر میفرماید: عرض کردم: پروردگارا! پذیرفتم، راضی شدم و تسلیم شدم. إنا لله و إنا إلیه راجعون. توفیق و صبر از جانب توست.»
گفته شد: اما پسر دیگرش (امام حسین علیهالسلام)؛ امّتت او را برای جهاد دعوت میکنند سپس جلویش را میگیرند و او را میکشند. فرزندانش و هریک از اهلبیتش که همراهش است را نیز میکشند. سپس ناموسش را به اسارت میگیرند. آنگاه از من استعانت میجوید، اما من قضایم را در مورد او حتمی کردهام که او و همراهانش به شهادت برسند و کشته شدن او، حجتی باشد برای تمام زمینیان. آنگاه اهل آسمانها و اهل زمینها، با بیتابی گریه میکنند و فرشتگانی که توفیق یاریاش را نداشتند نیز گریه میکنند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
حدیث، طولانی است. در ادامه، ظهور حضرت مهدی (عجلاللهفرجه) را به پیامبر بشارت میدهند و جایگاه، مقام و اختیارات امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین (صلواتاللهعلیهم) را نیز به ایشان معرفی میکنند.
.عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا مَنَعَ أَبُو بَکْرٍ فَاطِمَةَ ع فَدَکاً وَ أَخْرَجَ وَکِیلَهَا جَاءَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى الْمَسْجِدِ وَ أَبُو بَکْرٍ جَالِسٌ وَ حَوْلَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ. فَقَالَ: یَا أَبَا بَکْرٍ لِمَ مَنَعْتَ فَاطِمَةَ ع مَا جَعَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَهَا وَ وَکِیلُهَا فِیهِ مُنْذُ سِنِینَ؟» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: هَذَا فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ فَإِنْ أَتَتْ بِشُهُودٍ عُدُولٍ وَ إِلَّا فَلَا حَقَّ لَهَا فِیهِ. قَالَ: یَا أَبَا بَکْرٍ تَحْکُمُ فِینَا بِخِلَافِ مَا تَحْکُمُ فِی الْمُسْلِمِینَ.» قَالَ: لَا. قَالَ: أَخْبِرْنِی لَوْ کَانَ فِی یَدِ الْمُسْلِمِینَ شَیْءٌ فَادَّعَیْتُ أَنَا فِیهِ مِمَّنْ کُنْتَ تَسْأَلُ الْبَیِّنَةَ؟» قَالَ: إِیَّاکَ کُنْتُ أَسْأَلُ. قَالَ: فَإِذَا کَانَ فِی یَدِی شَیْءٌ فَادَّعَى فِیهِ الْمُسْلِمُونَ تَسْأَلُنِی فِیهِ الْبَیِّنَةَ؟!» قَالَ: فَسَکَتَ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ عُمَرُ: هَذَا فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَ لَسْنَا مِنْ خُصُومَتِکَ فِی شَیْءٍ. فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لِأَبِی بَکْرٍ: یَا أَبَا بَکْرٍ تُقِرُّ بِالْقُرْآنِ؟» قَالَ: بَلَى. قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» أَ فِینَا أَوْ فِی غَیْرِنَا نَزَلَتْ؟» قَالَ: فِیکُمْ. قَالَ: فَأَخْبِرْنِی لَوْ أَنَّ شَاهِدَیْنِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ شَهِدَا عَلَى فَاطِمَةَ ع بِفَاحِشَةٍ مَا کُنْتَ صَانِعاً؟» قَالَ: کُنْتُ أُقِیمُ عَلَیْهَا الْحَدَّ کَمَا أُقِیمُ عَلَى نِسَاءِ الْمُسْلِمِینَ. قَالَ: کُنْتَ إِذَنْ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَافِرِینَ.» قَالَ: وَ لِمَ؟ قَالَ: لِأَنَّکَ کُنْتَ تَرُدُّ شَهَادَةَ اللَّهِ وَ تَقْبَلُ شَهَادَةَ غَیْرِهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ شَهِدَ لَهَا بِالطَّهَارَةِ فَإِذَا رَدَدْتَ شَهَادَةَ اللَّهِ وَ قَبِلْتَ شَهَادَةَ غَیْرِهِ کُنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَافِرِینَ.» قَالَ: فَبَکَى النَّاسُ وَ تَفَرَّقُوا وَ دَمْدَمُوا فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو بَکْرٍ إِلَى مَنْزِلِهِ بَعَثَ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ مَا رَأَیْتَ عَلِیّاً وَ مَا فَعَلَ بِنَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَرَ لَیُفْسِدَنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَلَیْنَا وَ لَا نَتَهَنَّأُ بِشَیْءٍ مَا دَامَ حَیّاً قَالَ عُمَرُ: مَا لَهُ إِلَّا خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ. فَبَعَثُوا إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ: نُرِیدُ أَنْ نَحْمِلَکَ عَلَى أَمْرٍ عَظِیمٍ. قَالَ: احْمِلْنِی عَلَى مَا شِئْتَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ عَلِیٍّ. قَالَ: فَهُوَ قَتْلُ عَلِیٍّ. قَالَ فَصِرْ بِجَنْبِهِ فَإِذَا أَنَا سَلَّمْتُ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ. فَبَعَثَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ - وَ هِیَ أُمُّ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ - خَادِمَتَهَا فَقَالَتِ: اذْهَبِی إِلَى فَاطِمَةَ فَأَقْرِئِیهَا السَّلَامَ فَإِذَا دَخَلْتَ مِنَ الْبَابِ فَقُولِی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ فَإِنْ فَهِمَتْهَا وَ إِلَّا فَأَعِیدِیهَا مَرَّةً أُخْرَى. فَجَاءَتْ فَدَخَلَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَاتِی تَقُولُ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَنْتُمْ ثُمَّ قَرَأَتْ هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ الْآیَةَ فَلَمَّا أَرَادَتْ أَنْ تَخْرُجَ قَرَأْتُهَا فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: أَقْرِئِی مَوْلَاتَکِ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُولِی لَهَا: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَحُولُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.» فَوَقَفَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِجَنْبِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُسَلِّمَ لَمْ یُسَلِّمْ وَ قَالَ: یَا خَالِدُ لَا تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُکَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: مَا هَذَا الْأَمْرُ الَّذِی أَمَرَکَ بِهِ ثُمَّ نَهَاکَ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ؟» قَالَ: أَمَرَنِی بِضَرْبِ عُنُقِکَ وَ إِنَّمَا أَمَرَنِی بَعْدَ التَّسْلِیمِ فَقَالَ: أَ وَ کُنْتَ فَاعِلًا؟» فَقَالَ: إِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَنْهَنِی لَفَعَلْتُ: قَالَ: فَقَامَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَأَخَذَ بِمَجَامِعِ ثَوْبِ خَالِدٍ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْحَائِطَ وَ قَالَ لِعُمَرَ: یَا ابْنَ صُهَاکَ وَ اللَّهِ لَوْ لَا عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَعَلِمْتَ أَیُّنَا أَضْعَفُ جُنْداً وَ أَقَلُّ عَدَداً.»»
عللالشرائع، ج۱، ص۱۹۱
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
زمانی که ابوبکر فدک را از حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) گرفت و وکیل حضرت را از آنجا اخراج کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به مسجد رفتند، درحالیکه ابوبکر نشسته بود و مهاجرین و انصار نیز اطرافش بودند.
حضرت فرمودند: ای ابوبکر! چرا فدک را از فاطمه (علیهاالسلام) گرفتی؛ حالآنکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فدک را به او داده بودند و وکیل فاطمه از سالها پیش آنجا بوده.
ابوبکر گفت: فدک، غنیمتی بوده که به مسلمانان تعلق دارد، اما اگر شاهدان عادلی بیاورد که فدک را به او پس میدهم و الّا او حقی در این مورد ندارد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: ای ابوبکر! در مورد ما، بهخلاف روشی که در مورد سایر مسلمانان حکم میکنی، حکم مینمایی.»
ابوبکر گفت: نه (چنین نیست.)
حضرت فرمودند: به من بگو! اگر دست مسلمانان مالی باشد و من مدعی شوم برای من است، از چه کسی میخواهی که بَیِّنه (دلیل قانعکنندهای) بیاورد؟»
ابوبکر گفت: معلوم است که از تو میخواهم (دلیلی برای ادعایت بیاوری.)
حضرت فرمودند: حال اگر در دست من مالی باشد و مسلمانان مدعی شوند که برای آنهاست، باز هم از من میخواهی که بیّنه بیاورم؟!»
ابوبکر سکوت کرد، اما عُمر گفت: فدک، غنیمتی است که برای مسلمانان است و ما در مورد چیزی با تو دشمنیای نداریم.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر! قرآن را قبول داری؟»
ابوبکر گفت: بله.
حضرت فرمودند: درباره این سخن خداوند (عزّوجلّ) برایم بگو:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛ خداوند اراده کرده است که ناپاکیها را فقط از شما اهلبیت دور کند و شما را کاملاً (از هر آلودگیای) پاک نماید.» (احزاب:۳۳)
آیا این آیه درباره ما نازل شده است یا غیر ما؟»
ابوبکر گفت: در مورد شما.
حضرت فرمودند: به من بگو! اگر دو شاهد از مسلمانان شهادت دهند که فاطمه (سلاماللهعلیها) کار زشتی را مرتکب شده، آیا چه میکنی؟
ابوبکر گفت: همانطور که به ن مسلمانان حد جاری میکنم، بر او نیز حد جاری میکردم.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: دراینصورت تو نزد خداوند جزء کافران خواهی بود.»
گفت: برای چه؟!
حضرت فرمودند: زیرا تو شهادت خداوند (به پاکیِ او) را رد کردهای و شهادت غیر خدا را پذیرفتهای؛ چراکه خداوند (عزّوجلّ در این آیه) به پاکی و طهارت او شهادت داده است، اما تو شهادت خداوند را رد کردی و شهادت غیرخدا را پذیرفتی. تو نزد خداوند از کافران هستی.»
مردم (که شاهد این گفتگو بودند) گریه کردند و بعد پراکنده شدند و (از این سخن ابوبکر) خشمگین شدند.
وقتی ابوبکر به منزلش برگشت، (شخصی را) بهدنبال عمر فرستاد و (وقتی عمر نزد او رفت) به او گفت: وای بر تو، ای ابن خطّاب! مگر علی را ندیدی که با ما چه کرد؟ به خدا قسم، اگر یک جلسهی اینچنینِ دیگر (با ما) داشته باشد، به این امر (خلافت ما) آسیب میزند و تا وقتی زنده باشد، هیچ آسودگی نخواهیم داشت.
عمر گفت: کسی غیر از خالد بن ولید برای این کار مناسب نیست.
ابوبکر و عمر (شخصی را) بهدنبال خالدبنولید فرستادند. (وقتی خالد آمد،) ابوبکر به خالد گفت: ما میخواهیم وظیفه سنگینی به عهدهات بگذاریم.
خالد گفت: هرکاری میخواهی بر عهدهام بگذار، حتی اگر کشتن علی است.
ابوبکر گفت: کاری که میخواهم به تو بسپارم، کشتن علی است. پس نزد علی برو و هروقت من (بهعنوان علامت) به تو سلام کردم، گردنش را بزن.
اسماء بنت عُمیس ـ که (در آن زمان همسر ابوبکر) و مادرِ محمد بن ابوبکر بود ـ خادمه خود را فرستاد و به او گفت: نزد فاطمه (سلاماللهعلیها) برو، سلام مرا به او برسان و وقتی از دربِ (خانه) وارد شدی، (این آیه را) بگو:
إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ»؛ بزرگان با یکدیگر م کردهاند تا تو را بکشند. پس (از شهر) خارج شو، که من خیرخواه تو هستم.» (قصص:۲۰)
بعد، اگر مقصود (از خواندن این آیه) را متوجه شد، که هیچ و اگر متوجه نشد، دوباره آن را تکرار کن.
آن خادمه آمد و وارد خانه شد و (به حضرت زهرا علیهاالسلام) عرض کرد: بانویم گفت: ای دختر رسول خدا! حالتان چهطور است؟ سپس خادمه آن آیه را قرائت کرد. وقتی خواست از خانه خارج شود هم آن را قرائت کرد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او فرمود: سلام مرا به بانویت برسان و به او بگو: بهراستی که خداوند (عزّوجلّ) میان آنها کاری که قصد انجامش را دارند مانعی ایجاد خواهد کرد، إن شاء الله.
خالد بن ولید (در موقعیتی آمد و) کنار امیرالمؤمنین ایستاد. وقتی ابوبکر (یا عمر) خواست (برای اشاره به قتل حضرت) سلام کند، سلام نکرد (نتوانست سلام کند) و گفت: ای خالد! کاری که به تو دستور داده بودم را انجام نده. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته!
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: آن، چه کاری بود که به تو دستور داده بود انجام دهی و بعد، قبل از اینکه سلام کند، تو را از آن باز داشت؟»
خالد گفت: به من دستور داده بود که گردنت را بزنم و به من دستور داده بود: فقط وقتی سلام کردم، این کار را بکن.
حضرت فرمودند: و تو میخواستی این کار را انجام دهی؟»
خالد گفت: بله، به خدا قسم، اگر مرا نهی نمیکرد، انجام میدادم.»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برخواستند، گریبان خالد را گرفتند و او را به دیوار کوبیدند. آنگاه به عمر فرمودند: ای پسر صُهاک! به خدا قسم، اگر پیمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از من گرفته بود و تعهدی که خداوند از من اخذ کرده بود، در میان نبود، به تو میفهماندم که کدام گروه از ما، عِده و عُده کمتر و ضعیفتری داشت.»»
.عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ:
لَمَّا رَجَعَتْ فَاطِمَةُ إِلَى مَنْزِلِهَا فَتَشَکَّتْ وَ کَانَ وَفَاتُهَا فِی هَذِهِ الْمَرْضَةِ، دَخَلَ إِلَیْهَا النِّسَاءُ الْمُهَاجِرَاتُ وَ الْأَنْصَارِیَّاتُ، فَقُلْنَ لَهَا: کَیْفَ أَصْبَحْتِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَتْ: أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُمْ، قَالِیَةً لِرِجَالِکُمْ، شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ عَرَفْتُهُمْ وَ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ سَبَرْتُهُمْ، وَ رَمَیْتُهُم بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدّ وَ خَطْلِ الرَّأْیِ وَ عُثُورِ الْجَدِّ، وَ خَوْفِ الْفِتَنِ، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ، لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا، وَ شَنِنْتُ عَلَیْهِمْ عَارَهَا، فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَیْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِی الرِّسَالَةِ، وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِینِ بِالْوَحْیِ الْمُبِینِ، الطَّبِینِ بِأَمْرِ الدُّنْیَا وَ الدِّینِ أَلَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ! مَا الَّذِی نَقَمُوا مِنْ أَبِی حَسَنٍ؟ نَقَمُوا- وَ اللَّهِ- مِنْهُ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَکَالَ وَقْعَتِهِ، وَ نَکِیرَ سَیْفِهِ، وَ تَبَحُّرَهِ فِی کِتَابِ اللَّهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ. وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ تَکَافَوْا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ لَاعْتَلَقَهُ ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً، لَا یَکْلِمُ خِشَاشُهُ، وَ لَا یُتَعْتَعُ رَاکِبُهُ، وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا رَوِیّاً صَافِیاً فَضْفَاضاً تَطَفُح ضِفَّتَاهُ، ثُمَّ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَیَّرَ لَهُمُ الرِّیُّ غَیْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَةَ السَّاغِبِ، وَ لَانْفَتَحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٌ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَ لَکِنَّهُمْ بَغَوْا فَسَیَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ. أَلَا فَاسْمَعْنَ، وَ مَنْ عَاشَ أَرَاهُ الدَّهْرُ الْعَجَبَ، وَ إِنْ تَعْجَبْنَ فَانْظُرْنَ إِلَى أَیِّ نَحْوٍ اتَّجَهُوا؟ وَ عَلَى أَیِّ سَنَدٍ اسْتَنَدُوا؟ وَ بِأَیِّ عُرْوَةٍ تَمَسَّکُوا؟ وَ لِمَنْ اخْتَارُوا؟ وَ لِمَنْ تَرَکُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلَى، وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ. اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذُّنَابَی بِالْقَوَادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ، أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟ أَمَا لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ لَقِحَتْ، فَانْظُرُوهَا تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً وَ ذُعَافاً مُمْقِراً، هُنَالِکَ خَسِرَ الْمُبْطِلُونَ، وَ عَرَفَ التَّالُونَ غِبَّ مَا أُسِّسَ الْأَوَّلُونَ. ثُمَّ طَیِّبُوا بَعْدَ ذَلِکَ نَفْساً، وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً، وَ أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ، وَ هَرْجٍ شَامِلٍ، وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِینَ، یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً، وَ جَمْعَکُمْ حَصِیداً، فَیَا خُسْرَى لَکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْکُمْ؟ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ؟!»»
دلائلالإمامة، ص۱۲۵
از امام صادق، از امام باقر، از امام سجاد (علیهمالسلام) نقل شده است:
(پس از حوادثی که در مسجد و کوچه گذشت،) زمانی که حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) به منزلشان برگشتند، بر اثر درد و زخمهای وارده، بیمار شدند و درگذشتشان نیز در (ادامهی) همین بیماری بود.
(روزی) ن مهاجر و انصار نزد ایشان آمدند و به ایشان عرض کردند:
ای دختر رسول خدا! شب را چگونه صبح کردید (اوضاع بیماریتان چهطور است؟)
حضرت فرمودند:
به خدا قسم، شب را صبح کردم، درحالیکه از دنیایتان سیر شدهام و از مردانتان خشمگینم.
از آنان کینه دارم، بعد از آنکه شناختمشان و آنان را کنار گذاشتم، بعد از آنکه امتحانشان کردم و آنان را دور انداختم، بعد از آنکه آزمودمشان.
چهقدر زشت است شکستن شمشیرها (عمل نکردن به وعده مبارزه مسلحانه) و تردید در نظرات و از دست دادنِ سرمایهها و ترس از فتنهها.»»
رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:
لَمَّا اسْتُخْرِجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مِنْ مَنْزِلِهِ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ ص خَلْفَهُ فَمَا بَقِیَتِ امْرَأَةٌ هَاشِمِیَّةٌ إِلَّا خَرَجَتْ مَعَهَا حَتَّى انْتَهَتْ قَرِیباً مِنَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ لَهُمْ: خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّی فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً أَبِی ص بِالْحَقِّ إِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِی وَ لَأَضَعَنَّ قَمِیصَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى رَأْسِی وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَمَا صَالِحٌ بِأَکْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَبِی وَ لَا النَّاقَةُ بِأَکْرَمَ مِنِّی وَ لَا الْفَصِیلُ بِأَکْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وُلْدِی.» قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کُنْتُ قَرِیباً مِنْهَا فَرَأَیْتُ وَ اللَّهِ أَسَاسَ حِیطَانِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص تَقَلَّعَتْ مِنْ أَسْفَلِهَا حَتَّى لَوْ أَرَادَ رَجُلٌ أَنْ یَنْفُذَ مِنْ تَحْتِهَا لَنَفَذَ فَدَنَوْتُ مِنْهَا فَقُلْتُ یَا سَیِّدَتِی وَ مَوْلَاتِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ أَبَاکِ رَحْمَةً فَلَا تَکُونِی نَقِمَةً فَرَجَعَتْ وَ رَجَعَتِ الْحِیطَانُ حَتَّى سَطَعَتِ الْغَبَرَةُ مِنْ أَسْفَلِهَا فَدَخَلَتْ فِی خَیَاشِیمِنَا.»
الإحتجاج (للطبرسی)، ج۱، ص۸۷
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
زمانی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را از منزلشان بیرون بردند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیز پشتسر حضرت امیر بیرون رفتند و هیچیک از ن بنیهاشم نمانده بودند، مگراینکه همراه حضرت زهرا راه افتادند. رفتند تا نزدیک مزار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) رسیدند.
حضرت زهرا به آن جماعت فرمودند:
قسم به خدایی که پدرم محمد (صلیاللهعلیهوآله) را بهحق مبعوث نمود، اگر او را رها نکنید، موهایم را آشکار و پراکنده میکنم و پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را روی سرم میگذارم و با فریاد از خداوند (تبارکوتعالی) یاری میطلبم. نه حضرت صالح نزد خداوند از پدرم ارجمندتر است و نه آن بچهشتر از فرزندانم.»
سلمان فارسی (رضیاللهعنه) گوید:
من نزدیک حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بودم. به خدا قسم، دیدم پایههای دیوار مسجد رسول خدا از جا کنده شد، طوریکه اگر مردی میخواست، میتوانست از زیر آن عبور کند.
سلمان گوید:
من به ایشان عرض کردم: ای سرور من! و ای مولای من! بهراستیکه خداوند (تبارکوتعالی) پدرتان را بهعنوان رحمت و مهربانی مبعوث نمود، شما انتقام و عذاب نباشید.
پس حضرت زهرا بازگشتند و دیوار مسجد نیز به جای خود بازگشت؛ آنچنانکه گرد و خاکی از پایههای دیوار بلند شد و در بینیهایمان فرو رفت.»
.عَنْ أَبِی هَاشِمٍ قَالَ: لَمَّا أُخْرِجَ بِعَلِیٍّ ع خَرَجَتْ فَاطِمَةُ ع وَاضِعَةً قَمِیصَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى رَأْسِهَا آخِذَةً بِیَدَیِ ابْنَیْهَا فَقَالَتْ: مَا لِی وَ مَا لَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ تُرِیدُ أَنْ تُؤْتِمَ ابْنَیَّ وَ تُرْمِلَنِی مِنْ زَوْجِی وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنْ تَکُونَ سَیِّئَةٌ لَنَشَرْتُ شَعْرِی وَ لَصَرَخْتُ إِلَى رَبِّی.» فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: مَا تُرِیدُ إِلَى هَذَا؟ ثُمَّ أَخَذَتْ بِیَدِهِ فَانْطَلَقَتْ بِهِ.
الکافی، ج۸، ص۲۳۷
مرحوم کلینی از شخصی بهنام ابوهاشم نقل کرده است:
زمانیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را (از خانهشان) بیرون کشیدند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیز خارج شدند، درحالیکه پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را بر سرشان قرار داده بودند و دستان دو پسرشان (حسنین علیهماالسلام) را گرفته بودند.
آنگاه فرمودند:
ای ابوبکر! مرا با تو چه کار؟ میخواهی دو پسرم را یتیم کنی و مرا بیوه کنی؟
به خدا قسم، اگر کار بدی نبود، موهایم را آشکار و پریشان میکردم و با فریاد از پروردگارم یاری میجستم.»
مردی از میان جمع گفت:
قصدت از این کار چیست؟
حضرت زهرا دستِ امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) را گرفتند و با ایشان بهسرعت رفتند.
مرحوم کلینی پس از نقل این روایت، بلافاصله این حدیث صحیح را از امام باقر (علیهالسلام) نقل کرده است:
.عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا مَاتُوا طُرّاً.»
الکافی، ج۸، ص۲۳۸
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
به خدا قسم، اگر موهایشان را آشکار و پریشان میکردند، آن جماعت همگی میمردند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
امام صادق (علیهالسلام) این ماجرا را با کمی اختلاف و با جزئیات بیشتری نقل کردهاند که إنشاءالله در مطلب بعدی ذکر خواهد شد.
.عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا:
إِنَّ فَاطِمَةَ ع لَمَّا أَنْ کَانَ مِنْ أَمْرِهِمْ مَا کَانَ أَخَذَتْ بِتَلَابِیبِ عُمَرَ فَجَذَبَتْهُ إِلَیْهَا ثُمَّ قَالَتْ أَمَا وَ اللَّهِ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ لَوْ لَا أَنِّی أَکْرَهُ أَنْ یُصِیبَ الْبَلَاءُ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ لَعَلِمْتَ أَنِّی سَأُقْسِمُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ أَجِدُهُ سَرِیعَ الْإِجَابَةِ.»
الکافی، ج۱، ص۴۶۰
عبدالله بن محمد جُعفی از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) نقل کرده است:
زمانی که آنان (ابوبکر و عمر و یارانشان) آن کارها را کردند (به خانه حمله کردند و امیرالمؤمنین را برای بیعت به مسجد بردند)، فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) یقهی عُمَر را گرفت و کشید. سپس فرمود:
بدان که به خدا قسم، ای پسر خطّاب! اگر بدم نمیآمد از اینکه کسی که گناهی ندارد، دچار بلاء شود، خودت میدانی که خدا را قسم میدادم (که عذاب نازل شود) و او نیز سریع اجابت میکرد.»»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] این فاطمه زهرا، همان فاطمه زهرایی است که در مقابل مرد کور نیز حجاب میگرفت. باید شرایط بحرانی این مقطع زمانی را تصور کنیم، تا بتوانیم این رفتار حضرت (سلاماللهعلیها) را هضم کنیم.
[2] زینب کبری، دختر این مادر بوده است. سلام الله علیهما.
در مطلب پیشین خلاصهای از ماجرای فدک از زبان امام کاظم (علیهالسلام) نقل شد. ذکر شد که پس از غصب فدک، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نزد ابوبکر رفتند و بالاخره حکم مکتوبی از او گرفتند تا فدک به ایشان بازگردد.
مرحوم شیخ مفید نقل کاملتری از این ماجرا دارند که در ادامه، بخش انتهایی آن نقل میشود؛ از گفتگوی حضرت زهرا با ابوبکر و مواجههشان با عُمر، تا شهادت و ماجراهای بعدی.
أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: .ثُمَّ انْصَرَفَتْ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَهَا: ائْتِی أَبَا بَکْرٍ وَحْدَهُ فَإِنَّهُ أَرَقُّ مِنَ الْآخَرِ وَ قُولِی لَهُ ادَّعَیْتَ مَجْلِسَ أَبِی وَ أَنَّکَ خَلِیفَتُهُ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَهُ وَ لَوْ کَانَتْ فَدَکُ لَکَ ثُمَّ اسْتَوْهَبْتُهَا مِنْکَ لَوَجَبَ رَدُّهَا عَلَیَّ فَلَمَّا أَتَتْهُ وَ قَالَتْ لَهُ ذَلِکَ قَالَ: صَدَقْتِ قَالَ فَدَعَا بِکِتَابٍ فَکَتَبَهُ لَهَا بِرَدِّ فَدَکَ. فَقَالَ: فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ: یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْکِتَابُ الَّذِی مَعَکَ؟ فَقَالَتْ: کِتَابٌ کَتَبَ لِی أَبُو بَکْرٍ بِرَدِّ فَدَکَ.» فَقَالَ هَلُمِّیهِ إِلَیَّ فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَیْهِ فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ کَانَتْ حَامِلَةً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ مِنْ بَطْنِهَا ثُمَّ لَطَمَهَا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِی أُذُنِهَا حِینَ نُقِفَتْ ثُمَّ أَخَذَ الْکِتَابَ فَخَرَقَهُ فَمَضَتْ وَ مَکَثَتْ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً مَرِیضَةً مِمَّا ضَرَبَهَا عُمَرُ ثُمَّ قُبِضَتْ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ دَعَتْ عَلِیّاً ص فَقَالَتْ: إِمَّا تَضْمَنُ وَ إِلَّا أَوْصَیْتُ إِلَى ابْنِ اُّبَیْرِ.» فَقَالَ عَلِیٌّ ع: أَنَا أَضْمَنُ وَصِیَّتَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ.» قَالَتْ: سَأَلْتُکَ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذَا أَنَا مِتُّ أَلَّا یَشْهَدَانِی وَ لَا یُصَلِّیَا عَلَیَّ.» قَالَ: فَلَکِ ذَلِکِ.» فَلَمَّا قُبِضَتْ ع دَفَنَهَا لَیْلًا فِی بَیْتِهَا وَ أَصْبَحَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یُرِیدُونَ حُضُورَ جِنَازَتِهَا وَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ کَذَلِکَ فَخَرَجَ إِلَیْهِمَا عَلِیٌّ ع فَقَالا لَهُ: مَا فَعَلْتَ بِابْنَةِ مُحَمَّدٍ أَخَذْتَ فِی جَهَازِهَا یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ فَقَالَ عَلِیٌّ ع: قَدْ وَ اللَّهِ دَفَنْتُهَا.» قَالا: فَمَا حَمَلَکَ عَلَى أَنْ دَفَنْتَهَا وَ لَمْ تُعْلِمْنَا بِمَوْتِهَا؟ قَالَ: هِیَ أَمَرَتْنِی.» فَقَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ بِنَبْشِهَا وَ الصَّلَاةِ عَلَیْهَا فَقَالَ عَلِیٌّ ع: أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَامَ قَلْبِی بَیْنَ جَوَانِحِی وَ ذُو الْفَقَارِ فِی یَدِی إِنَّکَ لَا تَصِلُ إِلَى نَبْشِهَا فَأَنْتَ أَعْلَمُ.» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: اذْهَبْ فَإِنَّهُ أَحَقُّ بِهَا مِنَّا وَ انْصَرَفَ النَّاسُ.»
الإختصاص، ص۱۸۵
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
(.پس از آنکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها نزد معاذ بن جَبَل رفتند و برای بازپسگیری فدک از او یاری خواستند و او همراهی نکرد و ایشان از او غضبناک شدند،) به خانه برگشتند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به ایشان فرمودند: نزد ابوبکر برو؛ چراکه او از آندیگری (عُمر) دلنازکتر است. به او بگو: تو ادعای جانشینی پدرم را کردی و خلیفه و جانشینش شدی. اگر فدک برای تو بوده و من آن را به تو هدیه داده بودم، پس واجب است که آن را به من برگردانی.»
وقتی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نزد ابوبکر رفتند و این سخنان را به او گفتند، ابوبکر گفت: درست میگویی.
پس کاغذی خواست و نامهای برای ایشان نوشت تا فدک را به ایشان برگردانند. ایشان از نزد ابوبکر خارج شدند، درحالیکه آن نامه همراهشان بود.
عُمر با ایشان روبهرو شد و گفت: ای دختر محمد! این نامهای که همراهت است، چیست؟
حضرت زهرا فرمودند: نامهای است که ابوبکر برایم نوشته است، برای بازپسگیری فدک.»
عمر گفت: آن را به من بده. حضرت زهرا نامه را به او ندادند. پس با پایش به سینه ایشان کوبید، درحالیکه ایشان پسری را حامله بودند بهنام مُحَسِّن». محسن (بلافاصله) سقط شد. سپس به ایشان سیلی زد.
(امام صادق فرمودند:) انگار گوشوارهای را که در گوششان بود را میبینم که شکست.
سپس نامه را از ایشان گرفت و پاره کرد.
گذشت. (مادرمان) هفتاد و پنج روز بر اثر ضربههای عمر بیمار بودند و بعد از دنیا رفتند.
وقتی مرگشان فرا رسید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را خواستند و فرمودند: (وصیتی دارم که) یا به من ضمانت بده (که به وصیتم را عمل میکنی) یا به پسر زبیر وصیت میکنم.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: من به تو ضمانت میدهم که وصیتت را عملی سازم، ای دختر محمد!»
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) فرمودند: از تو میخواهم که – به حق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) – هرگاه من مُردم، آن دو نفر (ابوبکر و عمر) بر جنازهام حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند.»
امیرالمؤمنین فرمودند: اختیار با توست.»
وقتی که از دنیا رفتند، امیرالمؤمنین ایشان را شبانه در منزلشان دفن کردند.
وقتی صبح شد و اهل مدینه خواستند کنار جنازه ایشان حاضر شوند و ابوبکر و عمر نیز این درخواست را داشتند، امیرالمؤمنین نزد آنها رفت.
آن دو نفر به امیرالمؤمنین گفتند: با دختر محمد چه کردی؟ آیا تجهیزش (غسل و کفن کردنش) را آغاز کردهای، ای ابوالحسن؟
امیرالمؤمنین فرمودند: به خدا قسم، او را دفن کردهام.»
آندو گفتند: چه چیزی تو را مجبور کرد که او را دفن کنی، بدون اینکه ما را از مرگش باخبر سازی؟
امیرالمؤمنین فرمودند: خودش به من دستور داده بود.»
عُمر گفت: به خدا قسم، قصد دارم قبرش را بشکافم و بر او نماز خوانم.
امیرالمؤمنین فرمودند: بدان که به خدا قسم، تا زمانی که قلبم در بدنم است، ذوالفقار در دستم، تو نمیتوانی قبرش را بشکافی. حال خود دانی!»
ابوبکر (به عمر) گفت: برو. او نسبت به همسرش بیش از ما حق دارد.
آنگاه مردم نیز پراکنده شدند.»
.عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع عَلَى الْمَهْدِیِّ رَآهُ یَرُدُّ الْمَظَالِمَ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ؟» فَقَالَ لَه:ُ وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا فَتَحَ عَلَى نَبِیِّهِ ص فَدَکاً وَ مَا وَالاهَا لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ ص وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِیلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَى فَاطِمَةَ ع فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا: یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکاً» فَقَالَتْ: قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ» فَلَمْ یَزَلْ وُکَلَاؤُهَا فِیهَا حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أُمِّ أَیْمَنَ فَشَهِدَا لَهَا فَکَتَبَ لَهَا بِتَرْکِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟ قَالَتْ: کِتَابٌ کَتَبَهُ لِیَ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ» قَالَ: أَرِینِیهِ. فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یَدِهَا وَ نَظَرَ فِیهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ فَضَعِی الْحِبَالَ فِی رِقَابِنَا.» فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِیُّ: یَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِی. فَقَالَ: حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِیشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِیفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ» فَقَالَ لَهُ: کُلُّ هَذَا؟ قَالَ: نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا کُلُّهُ إِنَّ هَذَا کُلَّهُ مِمَّا لَمْ یُوجِفْ عَلَى أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَابٍ» فَقَالَ: کَثِیرٌ وَ أَنْظُرُ فِیهِ.
الکافی، ج۱، ص۵۴۳
تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۹
از علی بن أسباط نقل شده است:
وقتی امام موسی کاظم (علیهالسلام) بر مهدی عباسی[1] وارد شدند، دیدند که او در حال بازپس دادنِ اموال بهزورگرفتهشده است.
پس به او فرمودند:
ای امیر مؤمنان![2] پس چرا مالی که از ما به زور گرفته شده است، به ما برنمیگردد؟»
خلیفه گفت:
کدام مال، ای ابوالحسن؟
حضرت فرمودند:
زمانی که خداوند (تبارکوتعالی)، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را در فدک و مناطق اطرافش بدون لشکرکشی به پیروزی رساند،[3] این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود که:
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»؛ حقِ نزدیکانت را بده» (إسراء:۲۶)
رسول خدا متوجه نشدند که منظور چه کسانی هستند، بههمینخاطر برای دانستن آن، به جبرئیل (علیهالسلام) مراجعه فرمودند. جبرئیل نیز به پروردگارش مراجعه کرد.
خداوند بر ایشان وحی فرمود که فدک را به فاطمه (سلاماللهعلیهما) بده.»
پس رسول خدا حضرت زهرا را خواستند و به ایشان فرمودند: خداوند به من دستور داده است که فدک را به تو بدهم.»
حضرت زهرا فرمودند: ای رسول خدا! (این هدیه را) از خداوند و رسول خدا میپذیرم.»
از آن پس، تا وقتی که رسول خدا زنده بودند، وکلا (نمایندگانِ) حضرت زهرا در فدک حاضر بودند. اما زمانی که ابوبکر حاکم شد، وکلای ایشان را از فدک اخراج کرد.
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نزد ابوبکر رفتند و از او خواستند که فدک را به ایشان برگرداند.
ابوبکر گفت: یک نفر را – چه سیاه باشد و چه سرخ – بیاور که شهادت دهد که فدک از آنِ توست.
حضرت زهرا، امیرالمؤمنین و اُمأیمَن[4] را آوردند و آندو نفر به نفع ایشان شهادت دادند. ابوبکر نیز دستوری را برای توقّفِ تعرّض به فدک، مکتوب کرد. حضرت زهرا از نزد ابوبکر رفتند، درحالیکه آن نامه همراهشان بود.
عُمر با ایشان روبهرو شد و گفت: ای دختر محمد! چیزی که همراهت است، چیست؟
حضرت زهرا فرمودند: نامهای است که ابن ابیقُحافه (ابوبکر) برایم نوشته است.»
عمر گفت: آن را به من نشان بده.
حضرت زهرا نامه را به او ندادند. آن را از دستان ایشان ربود و نگاه کرد. سپس آب دهان روی آن انداخت و نوشتههایش را پاک کرد و پارهاش کرد.
آنگاه به ایشان گفت: پدرت فدک را با لشکرکشی نگرفته است که تو بخواهی ریسمان به گردن ما بیاندازی (و ما را محکوم کنی!)»
مهدی عباسی به امام کاظم (علیهالسلام) گفت:
ای ابوالحسن! محدوده فدک را برایم بگو.
امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند:
یک مرزِ آن؛ کوه احد[5] است، یک مرزش: عَریش مصر[6] است، یک مرزش ساحل دریا[7] است و یک مرزش نیز دومةالجَندَل[8].»
خلیفه به حضرت گفت:
همه این سرزمینها؟!
حضرت فرمودند:
بله، ای امیر مؤمنان! همهاش. همه اینها از سرزمینهایی است رسول خدا به آنها لشگرکشی نکرده است.»
خلیفه گفت:
این خیلی زیاد است، دربارهاش فکر میکنم.
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] مهدی عباسی؛ فرزند منصور دوانیقی و پدر هارون الرشید، سومین خلیفه بنیعباس بوده است و بین سالهای ۱۵۸ تا ۱۶۹ حکومت میکرده است.
[2] همانطور که در مطالب پیشین بیان شد، این لقب، مختصِ علیبنابیطالب (علیهماالسلام) است، اما اهلبیت (علیهمالسلام) بنا به شرایط تقیه، خطاب به سلاطین زمانهشان از این لقب استفاده میکردند.
[3] فدک، دهکدهای حاصلخیز در نزدیکیِ خیبر و در ۱۶۰کیلومتری مدینه بوده است که در سال هفتم هجری با مصالحهی یهودیان، به ملکیت پیامبر در آمد.
[4] اُم أیمَن، کنیزی اهل حبشه آزادشدهی پیامبر بوده است. وی از نخستین نی بود که اسلام آورد و بعدها به همسریِ زید بن حارثة که او نیز آزادشدهی پیامبر و فرزندخوانده ایشان بود، در آمد. حاصل ازدواج آندو، اسامة بن زید؛ فرمانده جوان انتخابیِ پیامبر برای مقابله با لشکر روم، بود.
[5] احد، کوهی است در شمال شهر مدینه.
[6] عَریش، شهری است در شمال مصر.
[7] ظاهراً مقصود، ساحلِ دریای سرخ است.
[8] دومةالجَندَل، شهری است در شمال عربستان.
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ
مرحوم شیخ مفید در کتاب الإختصاص» جزئیات دردناکتری از این حادثه را نقل کرده است که در مطلب بعدی، إنشاءالله، بخش انتهایی آن نقل خواهد شد.
.حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِیُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ:
لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع دَفَنَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ سِرّاً وَ عَفَا عَلَى مَوْضِعِ قَبْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ عَنِ ابْنَتِکَ وَ زَائِرَتِکَ وَ الْبَائِتَةِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللَّحَاقِ بِکَ قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ عَفَا عَنْ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ تَجَلُّدِی إِلَّا أَنَّ لِی فِی التَّأَسِّی بِسُنَّتِکَ فِی فُرْقَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ نَفْسُکَ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی بَلَى وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ لِی أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ وَ أُخْلِسَتِ اَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا یَبْرَحُ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مُقِیمٌ کَمَدٌ مُقَیِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْکُو وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِیلًا وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ وَاهَ وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِینَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْکُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَى عَلَى جَلِیلِ الرَّزِیَّةِ فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا وَ لَمْ یَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلَقْ مِنْکَ الذِّکْرُ وَ إِلَى اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ فِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ.»»
الکافی، ج۱، ص۴۵۸
از امام حسین (علیهالسلام) نقل شده است:
زمانی که فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از دنیا رفت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایشان را مخفیانه دفن کرد و محل قبر ایشان را پوشانید. آنگاه رو به قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) کرد و فرمود:
سلام بر تو ای رسول خدا! از طرف من، و سلام بر تو از طرف دخترتان و کسی که زائر شماست و کسی که شب را در دل خاک و داخل بُقعه (قطعهزمینِ) شما سپری میکند و کسی که خداوند برای او چنین خواست که سریع به شما ملحق شود.
ای رسول خدا! صبرم در فراق دختر وفادارت، کم شده است و قدرتم از دوری سرور ن همه عوالم، از بین رفته است، جزاینکه تنها دلداری برای من این است که در فراق تو از سنّتت پیروی کنم.
این من بودم که برای سرت در داخل قبرت بالش درست کردم و جان تو از میان گلو و سینهی من عبور کرد.
بله، در کتاب خدا بهترین دلداری برای من این است که: إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ ما از آنِ خداییم و بهسوی او بازمیگردیم» (بقره:۱۵۶)
آن امانت بازگردانده شد و آن گِرُو گذاشتهشده پس داده شد و زهرا (سلاماللهعلیها) از دستم ربوده شد.
ای رسول خدا! (بدون فاطمه) چهقدر آسمان و زمین زشتاند. غمم همیشگی است و شبهایم به بیخوابی میگذرد.
غمی است که قلبم را ترک نمیکند، مگراینکه خداوند برای من نیز همان سرایی را بخواهد که تو در آن اقامت داری.
اندوهی است که دل را خون میکند و غمی است شورانگیز. چه زود میان ما جدایی افتاد. این شکایت را نزد خدا میبرم.
بهزودی دخترت به تو گزارش خواهد داد که اُمّتت با یکدیگر همدست شدند تا او را پایمال و خوار کنند.
پس، با اصرار از او سؤال کن و از بخواه که از حالش اطلاع دهد.
چهبسیار داغدلهایی که در سینهاش موج میزدند، اما (در دنیا) فرصت بیانشان را نیافت و (به شما) خواهد گفت.
خداوند قضاوت خواهد کرد؛ چراکه هُوَ خَیرُ الحاکمین»؛ او بهترین قضاوتکنندگان است.» (أعراف:۸۷)
(سلام من به تو) سلامِ وداعکنندهای است که نه خوابش گرفته و نه خسته شده است.
پس اگر باز گردم، بهخاطر دلزدگی (از بودن کنار شما) نیست، و اگر بمانم، بهخاطر بدگمانی به وعده خداوند به صبرکنندگان نیست. چه نیت! صبر، خوشیُمنتر و زیباتر است.
اگر چیرگیِ مانِ زورگو نبود، مانند کسی که به کاری وادار و مم شده است، (کنارتان) اقامت میکردم و مانند مادر فرزندازدستدادهای برای این مصیبت بزرگ بلندبلند گریه میکردم.
دخترت در برابر دیدگان خدا مخفیانه دفن شد، درحالیکه حقش پایمال شد و از ارثش محروم شد، با اینکه از آن عهد (میان تو و مسلمانان) چندی نگذشته بود و یادت هنوز کهنه نشده بود.
ای رسول خدا! من نزد خداوند شکایت خواهم برد. ای رسول خدا! بهترین صبر، صبر بر مصیبت توست.
درود خداوند بر تو باد، و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.»»
قِیلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع: مَا الْمَوْتُ؟ قَالَ: هُوَ النَّوْمُ الَّذِی یَأْتِیکُمْ کُلَّ لَیْلَةٍ إِلَّا أَنَّهُ طَوِیلٌ مُدَّتُهُ لَا یُنْتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَمَنْ رَأَى فِی نَوْمِهِ مِنْ أَصْنَافِ الْفَرَحِ مَا لَا یُقَادِرُ قَدْرَهُ وَ مِنْ أَصْنَافِ الْأَهْوَالِ مَا لَا یُقَادِرُ قَدْرَهُ فَکَیْفَ حَالُ فَرَحٍ فِی النَّوْمِ وَ وَجَلٍ فِیهِ هَذَا هُوَ الْمَوْتُ فَاسْتَعِدُّوا لَهُ.»
معانیالأخبار، ص۲۸۹
به امام جواد (علیهالسلام) عرض شد:
مرگ چیست؟
حضرت فرمودند:
مرگ، خوابی است که هرشب شما را فرا میگیرد، با این تفاوت که مدتش طولانی است و انسان از آن بیدار نمیشود مگر در روز قیامت.
انسانی که انواع خوابهای شادکننده را میبیند که نمیتواند مقدارشان را توصیف کند و انواع خوابهای وحشتناک را که نمیتواند مقدارشان را توصیف کند، پس چگونه است توصیف شادی و ترس در خواب؟
مرگ همین است. پس برای آن آمادگی کسب کنید!»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
از این تشبیه میتوان فهمید که گویا لذتها و رنجها در عالَم قبر، از جنس لذتها و رنجهایی هستند که ما هرشب در خوابهایمان تجربه میکنیم، هرچند با شدتها و ضعفهایی.
.عَنْ عَمْرِو بْنِ یَزِیدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنِّی سَمِعْتُکَ وَ أَنْتَ تَقُولُ کُلُّ شِیعَتِنَا فِی الْجَنَّةِ عَلَى مَا کَانَ فِیهِمْ.» قَالَ: صَدَقْتُکَ کُلُّهُمْ وَ اللَّهِ فِی الْجَنَّةِ.» قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ الذُّنُوبَ کَثِیرَةٌ کِبَارٌ. فَقَالَ: أَمَّا فِی الْقِیَامَةِ فَکُلُّکُمْ فِی الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ النَّبِیِّ الْمُطَاعِ أَوْ وَصِیِّ النَّبِیِّ وَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ أَتَخَوَّفُ عَلَیْکُمْ فِی الْبَرْزَخِ.» قُلْتُ: وَ مَا الْبَرْزَخُ؟ قَالَ: الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»
الکافی، ج۳، ص۲۴۲
از عَمرو بن یزید نقل شده است:
به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم:
من از شما شنیدهام که میفرمودید: همه شیعیان ما در بهشت هستند، علیرغم همه کارهایی که میکنند!»
حضرت فرمودند:
درست است؛ همه آنان - به خدا قسم - در بهشت هستند.»
عرض کردم:
فدایتان شوم، بهراستی که گناهان، زیاد و بزرگ هستند. (چهطور علیرغم انجام گناه، به بهشت میروند؟!)
حضرت فرمودند:
در قیامت، همه شما، بهواسطه شفاعت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که شفاعتش پذیرفتهشده است و شفاعت وصیِّ پیامبر (امیرالمؤمنین علیهالسلام) در بهشت خواهید بود. اما من - به خدا قسم - نگران شما در برزخ هستم.»
عرض کردم:
برزخ چیست؟
حضرت فرمودند:
(عالمِ) قبر؛ از زمانی که او میمیرد تا روز قیامت.»
طایفههایی از اهل عرفان و تصوّف هستند که به گونهای پلورالیسم معتقدند؛ همه را حق میدانند، کسی را قابل نقد نمیدانند، کسی را شماتت نمیکنند، از کسی تنفر ندارند و با کسی دشمنی نمیکنند، حتی بهخاطر خدا»!
.عَنْ دُرُسْتَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَکَیْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِینَةٍ لِیَقْلِبَاهَا عَلَى أَهْلِهَا فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَى الْمَدِینَةِ وَجَدَا رَجُلًا یَدْعُو اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکَیْنِ لِصَاحِبِهِ: أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِیَ؟ فَقَالَ: قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لَکِنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی. فَقَالَ: لَا وَ لَکِنْ لَا أُحْدِثُ شَیْئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى. فَقَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَیْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَوَجَدْتُ عَبْدَکَ فُلَاناً یَدْعُوکَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ. فَقَالَ: امْضِ بِمَا أَمَرْتُکَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ.»»
الکافی، ج۵، ص۵۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
خداوند (عزّوجلّ) دو فرشته را بهسوی اهالی شهری فرستاد تا شهر را بر سر اهالیاش ویران کنند.
وقتی آن دو فرشته به شهر رسیدند، مردی را دیدند که مشغول دعا و نیایش و زاری با خداوند بود.
یکی از آن دو فرشته به دیگری گفت: آیا این مرد دعاکننده را نمیبینی؟
فرشته دیگر گفت: میبینم، اما کاری را که پروردگارم دستور داده را انجام میدهم.
فرشته اولی گفت: نه، من تا وقتی نزد پروردگارم بازگردم، دست به کاری نمیزنم.
پس به سوی خداوند (تبارکوتعالی) بازگشت و عرض کرد: پروردگارا! من به آن شهر رفتم و فلانبندهات را دیدم که تو را میخواند و با تو نیایش میکرد و زاری مینمود.
خداوند فرمود: کاری را که به تو دستور داده بودم، انجام بده؛ چراکه او مردی است که تاکنون هرگز بهخاطر من، رنگ چهرهاش از روی خشم، دگرگون نشده است.»»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
حجتالاسلام مرتضی آقاتهرانی نقل میکرد: وقتی که قرار شد برای ادامه تحصیل به کانادا بروم، نزد آیتالله مصباح یزدی رفتم و عقایدم را به استاد عرضه کردم تا اگر نقصی دارد، آن را تصحیح کنند.
یکی از چیزهایی که به ایشان گفتم، این بود که عرض کردم: من حالتی دارم که همه را؛ همه مخلوقات خداوند را دوست دارم، از کسی بدم نمیآید، با کسی دشمنی ندارم.» (نقل به مضمون)
ایشان این عقیده مرا رد کردند و گفتند: مگر میشود مؤمن از هیچکس بدش نیاید و با هیچکس دشمنی نداشته باشد؟! مؤمن بهخاطر خدا دوستی میکند و بهخاطر خدا دشمنی میورزد. با دوستان خدا و اهلبیت (علیهمالسلام) دوست است و با دشمنانشان دشمن است. (نقل به مضمون)
فِی حَدِیثِ مَالِکِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: حَرَّضَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص النَّاسَ بِصِفِّینَ فَقَالَ:
.وَ ایْمُ اللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سُیُوفِ الْعَاجِلَةِ لَا تَسْلَمُونَ مِنْ سُیُوفِ الْآجِلَةِ فَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصِّدْقِ فَإِنَّمَا یَنْزِلُ النَّصْرُ بَعْدَ الصَّبْرِ فَجاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.»
الکافی، ج۵، ص۴۰
نقل شده است که امیر مؤمنان (علیهالسلام) مردم را در جنگ صفین چنین (برای مبارزه) برانگیختند:
.به خدا قسم، اگر از شمشیرهای دنیا فرار کنید، از شمشیرهای آخرت در امان نخواهید بود.
پس، از صبر و راستی کمک گیرید؛ چراکه نصرتِ (الهی) بعد از صبر، نازل میشود.
پس در راه خدا آنطور که شایسته است، مبارزه کنید و (بدانید که) نیرویی جز به(مدد) خداوند وجود ندارد.»
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ یَرْفَعُهُ إِلَى زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ: یَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِی زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ وَ شَاةٍ فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوکُ الدُّنْیَا یُحِبُّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ یَغْلِبَ وَ لَا یُغْلَبَ وَ أَمَّا الذِّئْبُ فَتُجَّارُکُمْ یَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ یَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ بِأَدْیَانِهِمْ وَ لَا یَکُونُ فِی قُلُوبِهِمْ مَا یَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ أَمَّا الْکَلْبُ یَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ یُکْرِمُهُ النَّاسُ مِنْ شَرِّ لِسَانِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِیرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَا یُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ تُجَزُّ شُعُورُهُمْ وَ یُؤْکَلُ لُحُومُهُمْ وَ یُکْسَرُ عَظْمُهُمْ فَکَیْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَیْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ.»
الخصال، ج۱، ص۳۳۹
از زرارة بن اَوفَی از امام سجاد (علیهالسلام) نقل شده است:
ای زراره! مردم در زمان ما شش طبقه هستند:
شیرها، گرگها، روباهها، سگها، خوکها و گوسفندها!
شیرها؛ پادشاهان دنیا هستند. همهشان دوست دارند که (بر همه چیز) غالب باشند و کسی بر آنها غلبه نداشته باشد.
گرگها؛ تاجران (دادوستدکنندگانِ) شما هستند. هنگامی که (کالایی را) میخرند، (از آن) بدگویی میکنند و هنگامی که میفروشند، (از آن) تعریف میکنند.
روباهها؛ کسانیاند که از دینهایشان نان میخورند و آنچه را با زبانشان توصیف میکنند، در دلهایشان نیست.
سگها؛ با زبانشان (مانند سگ خشمگینی که با ناشناسی روبهرو شده) به مردم میپرد و مردم برای اینکه از شرِّ زبانشان در امان باشند، به آنها احترام میگذارند.
خوکها؛ زنصفتها (مردانی که تمایلات نه دارند) و امثال آنها هستند. هرگاه به کار زشتی دعوت شوند، قبول میکنند.
گوسفندها؛ مؤمنان هستند. کسانی که مویشان را میچینند، گوشتشان را میخورند و استخوانهایشان را میشکنند.
(تصور کن که) گوسفندان در میان شیرها، گرگها، روباهها، سگها و خوکها چه میکنند؟!»
همانطور که امروزه کفتربازی کار مذمومی محسوب میشود، در گذشته نیز چنین بوده است. احتمالاً بهخاطر بیهودگیِ این کار و مزاحمتهایی که افراد کفترباز معمولاً برای دیگران ایجاد میکنند.
پیشتر نیز در مطلبی که با عنوان فقط علما و کفتربازها بخوانند!»، دیدیم که وقتی برخی از اصحاب میخواستند نزد امام صادق (علیهالسلام) از مُفضّل بن عُمر» بد بگویند، گفتند که او با اراذل و کفتربازان و شرابخواران نشست و برخواست دارد.»
در حدیثی که در این مطلب ارائه میگردد نیز میبینید که یکی از اصحاب امام باقر (علیهالسلام) با همین پیشزمینه فکری، از اینکه نوهاش کبوترانی نگه میداشته عصبانی میشود و آنها را سر میبُرد. ادامه ماجرا را بخوانید.
.حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ کَرَامَةَ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُّ قَالَ: کَانَتْ لِابْنِ ابْنَتِی حَمَامَاتٌ فَذَبَحْتُهُنَّ غَضَباً ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى مَکَّةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ ع قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَلَمَّا طَلَعَتْ رَأَیْتُ فِیهَا حَمَاماً کَثِیراً قَالَ: قُلْتُ: أَسْأَلُهُ مَسَائِلَ وَ أَکْتُبُ مَا یُجِیبُنِی عَنْهَا وَ قَلْبِی مُتَفَکِّرٌ مِمَّا صَنَعْتُ بِالْکُوفَةِ وَ ذَبْحِی لِتِلْکَ الْحَمَامَاتِ مِنْ غَیْرِ مَعْنًى وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْحَمَامِ خَیْرٌ لَمَا أَمْسَکَهُنَّ. فَقَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع: مَا لَکَ یَا أَبَا حَمْزَةَ؟» قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَیْرٌ. قَالَ: کَانَ قَلْبُکَ فِی مَکَانٍ آخَرَ.» قُلْتُ: إِی وَ اللَّهِ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْقِصَّةَ وَ حَدَّثْتُهُ بِأَنِّی ذَبَحْتُهُنَّ فَالْآنَ أَنَا أَعْجَبُ بِکَثْرَةِ مَا عِنْدَکَ مِنْهَا. قَالَ: فَقَالَ الْبَاقِرُ ع: بِئْسَ مَا صَنَعْتَ یَا أَبَا حَمْزَةَ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ عبثا [عَبَثٌ] بِصِبْیَانِنَا یُدْفَعُ عَنْهُمُ الضَّرَرُ بِانْتِفَاضِ الْحَمَامِ وَ أَنَّهُنَّ یُؤْذِنَ بِالصَّلَاةِ فِی آخِرِ اللَّیْلِ فَتَصَدَّقْ عَنْ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ دِینَاراً فَإِنَّکَ قَتَلْتَهُنَّ غَضَباً.»
طبالأئمة، ص۱۱۲
از ابو حمزه ثمالی نقل شده است که گفت:
پسرِ دخترم چند کبوتر داشت. آنها را از روی خشم سر بریدم.
بعدها [از کوفه] به مکه رهسپار شدم. قبل از طلوع خورشید خدمت امام محمد باقر (علیهالسلام) رسیدم. وقتی خورشید طلوع کرد، دیدم در منزل ایشان کبوترهای بسیاری هستند.
پیش خود گفتم: چند مسأله [فقهی] باید از ایشان سؤال کنم و جوابشان را مکتوب نمایم. در این میان، دلم بهخاطر کاری که در کوفه انجام دادم و اینکه بیسبب کبوترها را سر بریدم، در تب و تاب بود. با خود گفتم: اگر در کبوتر خیری نبود، امام آنها را نگه نمیداشت.
امام باقر (علیهالسلام) به من فرمودند: تو را چه شده است، ای ابوحمزه؟»
عرض کردم: خیر است، ای پسر رسول خدا!
حضرت فرمودند: دلت جای دیگری است.»
عرض کردم: بله، به خدا قسم. آنگاه داستان را برای ایشان تعریف کردم و گفتم: من آنها را ذبح کردم، اما الآن از کبوترهای زیادی که نزد شما هستند، تعجب کردم.
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: کار بدی کردی، ای ابوحمزه! مگر نمیدانی که هرگاه بعضی از [موجودات پلیدِ] اهل زمین بخواهند با بچههای ما درآمیزند، با پر زدنِ کبوترها، آسیب از بچهها دور میشود؟ و مگر نمیدانی که کبوترها در آخر شب، برای نماز اذان میگویند (دیگران را خبر میکنند؟) پس در ازای هریک از کبوترهایی که سر بریدی، یک دینار(سکه طلا) صدقه بده؛ زیرا تو آنها را از روی خشم کشتهای.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ
بنابراین لازم است نگهداری از کبوتر» را از کفتربازی و پرداختنِ بیش از حد به کبوتر و ایجاد مزاحت برای دیگران» تفکیک نمود.
پیشتر نیز در مطلبی با عنوان خُب بهجای سگ و گربه، یک جفت کبوتر در خانه نگه دارید»، از فواید نگهداری از کبوتر گفته شد و دیدیم که کبوترداری سنت اهلبیت (علیهمالسلام) بوده است و ایشان کبوتر را حتی در خانه و زندگی خود راه میدادهاند.
.عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَا وَ حُسَیْنُ بْنُ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا کُنَّا فِی سَعَةٍ مِنَ الرِّزْقِ وَ غَضَارَةٍ مِنَ الْعَیْشِ فَتَغَیَّرَتِ الْحَالُ بَعْضَ التَّغْیِیرِ فَادْعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرُدَّ ذَلِکَ إِلَیْنَا فَقَالَ: أَیَّ شَیْءٍ تُرِیدُونَ تَکُونُونَ مُلُوکاً أَ یَسُرُّکَ أَنْ تَکُونَ مِثْلَ طَاهِرٍ وَ هَرْثَمَةَ وَ إِنَّکَ عَلَى خِلَافِ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ؟» قُلْتُ: لَا وَ اللَّهِ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ لِیَ الدُّنْیَا بِمَا فِیهَا ذَهَباً وَ فِضَّةً وَ إِنِّی عَلَى خِلَافِ مَا أَنَا عَلَیْهِ؟ قَالَ: فَقَالَ: فَمَنْ أَیْسَرَ مِنْکُمْ فَلْیَشْکُرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» وَ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» وَ أَحْسِنُوا الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع کَانَ یَقُولُ: مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللَّهِ کَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْقَلِیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ الْیَسِیرَ مِنَ الْعَمَلِ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْحَلَالِ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ وَ تَنَعَّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللَّهُ دَاءَ الدُّنْیَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَامِ.»»
الکافی، ج۸، ص۳۴۶
از احمدبنعمر نقل شده است: من و حسینبنثُوَیر خدمت امام رضا (علیهالسلام) رسیدیم.
به ایشان عرض کردم:
ما (پیشتر) روزیمان زیاد بود و در رفاه زندگی میکردیم. اما (بعدها) وضعمان تغییر کرد. پس از خداوند (عزّوجلّ) بخواهید ما را به وضع سابقمان بازگرداند.
حضرت فرمودند:
چه میخواهید؟ میخواهید فرمانروا باشید؟ آیا خوشحال خواهید بود از اینکه مثل طاهر و هرثمه [فرماندهان خلافت عباسی] باشید، اما اعتقادتان خلاف اعتقادی که من دارم باشد؟»
عرض کردم:
نه، به خدا قسم. خوشحال نمیشوم از اینکه دنیا و تمام طلاها و نقرههایش برای من باشد، اما اعتقادم خلاف اعتقادی که اکنون دارم (تشیع) باشد.
آنگاه حضرت فرمودند:
پس هریک از شما (شیعیان) که دستش باز است، خداوند را شکر کند، که خداوند (عزّوجلّ) میفرماید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»؛ اگر شکرگزار باشید، حتماً بر شما میافزایم.» [ابراهیم:۷] و میفرماید: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»؛ اى خاندان داود! از روی شکرگزاری [به فرامین الهی] عمل کنید و اندکی از بندگان من شکرگزارند.» [سبأ:۱۳]
به خداوند حسنظن داشته باشید؛ که [پدربزرگم] امام صادق (علیهالسلام) میفرمودند:
هرکس به خداوند حسنظن داشته باشد، خداوند مطابق گمانِ نیکش با او رفتار میکند و هرکس که به روزیِ اندکِ خداوند راضی باشد، خداوند نیز عملِ اندکِ او را میپذیرد و هرکس به مال حلالِ اندک راضی باشد، هزینههایش اندک میگردد، خانوادهاش متنعم میشوند، خداوند او را با درد دنیا و داروی آن آشنا میسازد و او را از دنیا بهسلامت بهسوی دیار امن (بهشت) خارج میگرداند.»»
.عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ رَفَعَهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ص قَالَ:
مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَاعِی إِبِلٍ فَبَعَثَ یَسْتَسْقِیهِ فَقَالَ: أَمَّا مَا فِی ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَیِ وَ أَمَّا مَا فِی آنِیَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ» ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِی غَنَمٍ فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَسْتَسْقِیهِ فَحَلَبَ لَهُ مَا فِی ضُرُوعِهَا وَ أَکْفَأَ مَا فِی إِنَائِهِ فِی إِنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِشَاةٍ وَ قَالَ هَذَا مَا عِنْدَنَا وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِیدَکَ زِدْنَاکَ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ» فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ دَعَوْتَ لِلَّذِی رَدَّکَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ وَ دَعَوْتَ لِلَّذِی أَسْعَفَکَ بِحَاجَتِکَ بِدُعَاءٍ کُلُّنَا نَکْرَهُهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ مَا قَلَ وَ کَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَى اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ.»»
الکافی، ج۲، ص۱۴۰
از امام سجاد (علیهالسلام) نقل شده است:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از کنار شترچرانی عبور میکردند. کسی را نزد او فرستادند تا (با شیر شترهایش) سیرآبشان کند.
چترچران گفت: شیری که در سینه شترهاست، نوشیدنیِ صبحگاهِ قبیلهمان است و آنچه در ظرفهایمان است، نوشیدنیِ شامگاهشان است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ»؛ خداوندا! مال و فرزندانش را زیاد فرما!»
سپس از کنار گوسفندچرانی عبور کردند. کسی را نزد او فرستادند تا سیرآبشان کند.
گوسفندچران، شیری که در سینه گوسفندها بود را دوشید و شیری که در ظرفهایش بود را نیز در ظرفهای رسول خدا ریخت و همه شیرها را بههمراه گوسفندی، نزد رسول خدا فرستاد و عرض کرد: اینها آنچیزی بود که ما داشتیم. اگر دوست دارید که به آن بیافزاییم، این کار را میکنیم.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ»؛ خداوندا! بهاندازهای که برایش کافی باشد، روزیاش فرما!»
بعضی از یاران ایشان (تعجب کردند و) عرض کردند: ای رسول خدا! برای کسی که به درخواست شما جواب رد داد، دعایی کردید که همه ما آن را دوست داریم، اما برای کسی که درخواستتان را اجابت کرد، دعایی کردید که همه ما از آن بدمان میآید!
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: آنچه کم باشد، اما بهاندازه باشد، بهتر است از چیزی که زیاد باشد، اما انسان را (غافل گرداند و) به امور بیهوده سرگرم نماید. خداوندا! به محمد و آلمحمد، بهاندازهای که برایشان کافی است، روزی فرما!»»
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَا تُحَقِّرُوا مُؤْمِناً فَقِیراً فَإِنَّهُ مَنْ أَحْقَرَ مُؤْمِناً فَقِیراً وَ اسْتَخَفَّ بِهِ حَقَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ مَاقِتاً لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ أَوْ یَتُوبَ.»
المحاسن، ج۱، ص۹۷
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
هیچ مؤمن فقیری را تحقیر نکنید؛ زیرا هرکس مؤمن فقیری را تحقیر کند و کوچک شمارد، خداوند او را تحقیر خواهد کرد و همواره با او دشمنی میورزد تا وقتی که از تحقیر کردنش دست بردارد یا توبه نماید.»
.عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَخْذُلُ أَخَاهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ إِلَّا خَذَلَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.»
المحاسن، ج۱، ص۹۹
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
هیچ مؤمنی نیست که درحالیکه میتواند برادرش را یاری کند، او را رها کند و یاری ننماید، مگرآنکه خداوند در دنیا و آخرت او را رها میکند و یاری نمینماید.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــ
بهویژه در این روزهای سخت و دشوار که آزمایش الهی شدت گرفته، هوای برادران و خواهران ایمانیمان را داشته باشیم.
وای به روز بندهای که مالک دنیا و آخرت، او را رها کند و یاریاش را از او دریغ دارد؛ چه در دنیا و چه در آخرت.
.عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّیقٌ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِی ذَلِکَ وَ تَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۱۴
از امام باقر یا امام صادق (علیهماالسلام) نقل شده است:
دو مرد وارد مسجد شدند؛ یکیشان عابد و دیگری فاسق بود. اما در حالی از مسجد خارج شدند که مرد فاسق، صِدّیق (مؤمنی راستین) و مرد عابد، فاسق گشته بود!
دلیلش این است که مرد عابد در حالی وارد مسجد میشود که به عبادتش مینازد، پس در همین فکر است.
اما مرد فاسق در فکر پشیمانی از گناهانش است و از خداوند (عزّوجلّ) میخواهد گناهانی را که مرتکب شده را بیامرزد.»
.عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَیْکَ إِنْ لَمْ یُثْنِ النَّاسُ عَلَیْکَ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا کُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.»
الکافی، ج۸، ص۱۲۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
اگر میتوانید (طوری رفتار کنید) که شناخته نشوید، این کار را بکنید. اینکه مردم تو را اصلاً ستایش نکنند یا اینکه نزد مردم نکوهیده باشی، به ضرر تو نخواهد بود، اگر نزد خداوند (تبارکوتعالی) ستوده باشی.»
.عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ یُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ یَمِینِهِ وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ: یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً.» فَبَکَى الْفَتَى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِیکَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِیلَ هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَیَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ.
الکافی، ج۱، ص۳۲۷
سعد بن عبدالله از گروهی از بنیهاشم که حسن بن حسن افطس نیز میانشان بود، نقل کرده است که آنان در روزی که محمد بن علی بن محمد» (امامزاده سیدمحمد) از دنیا رفت، درب خانه امام هادی (علیهالسلام) بودند تا به ایشان عرض تسلیت گویند.
برای امام هادی (علیهالسلام) تختی در حیاط خانهشان گذاشته بودند و مردم اطراف ایشان نشسته بودند. گفتند: فکر میکنیم بهجز غلامانشان و سایر مردم، حدود صد و پنجاه مرد از آلابیطالب و بنیهاشم و قریش، اطراف ایشان بودند.
امام هادی به امام حسن عسکری (علیهماالسلام) که (در عزای برادرشان) گریبانشان دریده شده بود، نگاهی انداختند. امام حسن عسکری (علیهالسلام) در سمت راست پدرشان ایستادند. ما ایشان را نمیشناختیم.
بعد از مدتی امام هادی نگاهی به امام عسکری (علیهماالسلام) انداختند و فرمودند: شکری جدید بر خداوند (عزّوجلّ) نما؛ چراکه خداوند امری جدید (امامت) در مورد تو تعیین فرموده.»
آنگاه آن جوان (امام عسکری) گریه کردند و خداوند را حمد گفتند و إناللهوإناإلیهراجعون گفتند؛ (خطاب به پدرشان) فرمودند: الحمدللهربالعالمین. از خدا میخواهم نعمتش را در (بقای وجودِ) شما برای ما تمام کند. إناللهوإناإلیهراجعون»
ما درباره آن جوان سؤال کردیم. گفته شد که این جوان، حسن؛ فرزند امام هادی است. فکر میکنیم آن زمان حدود بیست سال یا کمی بیشتر داشتند.
آن روز بود که ایشان را شناختیم و دانستیم که امام هادی به امامت ایشان (علیهماالسلام) اشاره فرمودند و ایشان را به قائممقامی خود برگزیدند.
.عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قَالَ: نَعَمْ.» قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ ص وَارِثُ الْأَنْبِیَاءِ عَلِمَ کُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ لِی: نَعَمْ.» قُلْتُ: فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْیُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ قَالَ: نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ.» ثُمَّ قَالَ لِیَ: ادْنُ مِنِّی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ!» فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِی وَ عَلَى عَیْنَیَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُیُوتَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فِی الْبَلَدِ. ثُمَّ قَالَ لِی: أَ تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ هَکَذَا وَ لَکَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَیْکَ مَا عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَوْ تَعُودَ کَمَا کُنْتَ وَ لَکَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟» قُلْتُ: أَعُودُ کَمَا کُنْتُ. فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیَّ فَعُدْتُ کَمَا کُنْتُ.
الکافی، ج۱، ص۴۷۰
از ابوبصیر نقل شده است که گفت:
(روزی) خدمت امام باقر (علیهالسلام) رسیدم و به ایشان عرض کردم: آیا شما (اهلبیت) وارثانِ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هستید؟
فرمودند: بله.»
عرض کردم: رسول خدا وارث انبیاء بودند و هرچه آنان میدانستند، ایشان هم میدانست؟
به من فرمودند: بله.»
عرض کردم: پس شما میتوانید که مرده را زنده کنید و کور مادرزاد و کسی که پیسی دارد را شفا دهید؟
فرمودند: بله، به اذن خداوند.»
سپس به من فرمودند: ای ابامحمد! نزدیک من آی!»
من نزدیک ایشان رفتم. پس به صورت و چشمان من دست کشیدند. من بینا شدم و خورشید و آسمان و خانهها و هرآنچه را که در شهر بود میدیدم.
سپس به من فرمودند: آیا دوست داری که همینطور بینا باشی و در روز قیامت هرآنچه به نفع و ضرر مردم است، برای تو نیز چنان باشد؟ یا میخواهی به حال سابقت برگردی و بهشت بیبروبرگرد از آنِ تو باشد؟»
عرض کردم: به حال سابقم برمیگردم.
پس ایشان به چشمان من دستی کشیدند و من به حال سابقم بازگشتم (و نابینا شدم.)
.عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ کَانَ آخِرَ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ کَانَ یَقْعُدُ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ کَانَ یُنَادِی یَا بَاقِرَ الْعِلْمِ یَا بَاقِرَ الْعِلْمِ فَکَانَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَقُولُونَ: جَابِرٌ یَهْجُرُ فَکَانَ یَقُولُ: لَا وَ اللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَکِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: إِنَّکَ سَتُدْرِکُ رَجُلًا مِنِّی اسْمُهُ اسْمِی وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِی یَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً.» فَذَاکَ الَّذِی دَعَانِی إِلَى مَا أَقُولُ. قَالَ: فَبَیْنَا جَابِرٌ یَتَرَدَّدُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِینَةِ إِذْ مَرَّ بِطَرِیقٍ فِی ذَاکَ الطَّرِیقِ کُتَّابٌ فِیهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ قَالَ یَا غُلَامُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ شَمَائِلُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ یَا غُلَامُ مَا اسْمُکَ قَالَ اسْمِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ» فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ یُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَبُوکَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ ذَلِکَ. قَالَ: فَرَجَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلَى أَبِیهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ. فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ؟» قَالَ: نَعَمْ.» قَالَ: الْزَمْ بَیْتَکَ یَا بُنَیَّ فَکَانَ جَابِرٌ یَأْتِیهِ طَرَفَیِ النَّهَارِ.» وَ کَانَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَقُولُونَ وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ یَأْتِی هَذَا الْغُلَامَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص. فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ مَضَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَکَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْتِیهِ عَلَى وَجْهِ الْکَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَجَلَسَ ع یُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَى مَا یَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً قَطُّ أَکْذَبَ مِنْ هَذَا یُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ یَرَهُ فَلَمَّا رَأَى مَا یَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَصَدَّقُوهُ وَ کَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَأْتِیهِ فَیَتَعَلَّمُ مِنْهُ.»
الکافی، ج۱، ص۴۶۹
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
جابر بن عبدالله انصاری، آخرین بازمانده از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بود. او مردی بود که از غیر ما (اهلبیت) بریده بود و ما را برگزیده بود.
در مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مینشست و عمامهای سیاه به سر میبست و دائم بلند صدا میزد: یا باقرالعلم! یا باقرالعلم».
مردم مدینه میگفتند: جابر (از روی بیماری) پرتوپلا میگوید!
اما جابر میگفت: نه، به خدا قسم پرتوپلا نمیگویم. خودم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که میفرمودند: تو مردی از (خاندانِ) من را درک خواهی کرد که نامش، نام من و ظاهرش، مانند من است. او علم را میشکافد، چه شکافتنی!» این سخن پیامبر است که مرا به گفتن این حرفها دعوت میکند.
اوضاع چنین بود تا اینکه روزی جابر داشت از کوچههای مدینه عبور میکرد. از کوچهای گذشت که در آن مکتبخانهای بود که (پدرم) محمدبنعلی (امام باقر علیهالسلام) آنجا بود.
وقتی چشمش به ایشان افتاد، گفت: پسربچه! رویت را به من کن. پدرم رویش را به جابر کردند. سپس گفت: برگرد. پدرم برگشتند.
سپس گفت: قسم به خدایی که جانم در دست اوست، شبیه رسول خدا هستی. پسربچه! اسمت چیست؟ پدرم فرمودند: اسمم محمد بن علی بن حسین است.»
آنگاه به سمت پدرم رفت. سرش را بوسید و گفت: پدر و مادرم به فدایت! رسول خدا به تو سلام رساند و چنین و چنان گفت.
پدرم درحالیکه ترسیده بودند، نزد پدرشان (امام سجاد علیهالسلام) رفتند و ماجرا را برایشان تعریف کردند.
امام سجاد (علیهالسلام) به او فرمودند: پسرم! جابر این کار را کرد؟» گفت: بله» امام سجاد فرمودند: پسرم! در اتاقت بمان، که جابر هر صبح و شام نزد تو میآید.»
مردم مدینه میگفتند: عجب کاری میکند جابر! هر صبح و شام نزد این پسربچه میرود، درحالیکه او آخرین بازمانده از اصحاب رسول خداست.
طولی نکشید که (پدربزرگم) امام سجاد (علیهالسلام) از دنیا رفت. از آن پس، امام باقر (علیهالسلام) به احترام مصاحبتِ جابر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، نزد او میرفت.
پدرم (بر کرسی درس) مینشست و برای من مردم از خداوند (تبارکوتعالی) حدیث نقل میکردند. مردم مدینه گفتند: تابهحال ندیده بودیم کسی چنین جرأتی به خود دهد (که مستقیماً از خداوند نقل کند.)
وقتی پدرم دیدند مردم چنین میگویند، برای آنان از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل فرمودند. باز مردم مدینه گفتند: هرگز کسی را دروغگوتر از او ندیده بودیم؛ برای ما از کسی حدیث نقل میکند که او را ندیده است.
وقتی پدرم دید مردم چنین میگویند، برای آنان از جابر بن عبدالله (از رسول خدا) حدیث نقل فرمودند. از آن پس مردم پدرم را تصدیق کردند.
جابر بن عبدالله نیز نزد پدرم میآمد و از ایشان کسب علم میکرد.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــ
چنانچه ملاحظه میفرمایید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از ۷۰ سال پیشتر، جابر بن عبدالله انصاری را مأمور ساختند که در زمان فرزند پنجمشان؛ امام باقر (علیهالسلام)، نزد ایشان رود و از اعتباری که بهواسطه مصاحبتش با رسول خدا خواهد داشت، در کودکیِ امام باقر (علیهالسلام)، به ایشان اعتبار بخشد و ایشان را در چشمها بزرگ گرداند، تا شرایط برای آغاز نهضت علمی امامان شیعه، بهدست ایشان فراهم شود.
پیشتر در مطلبی با عنوان نقش امام باقر در تحول هویت شیعی»، به چگونگی شکافتن علم» و آغاز یک نهضت علمی» در زمان ایشان اشاره شده است.
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ عَمِّ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ! مَا مَعْنَى السَّجْدَةِ الْأُولَى؟ فَقَالَ: تَأْوِیلُهَا اللَّهُمَّ إِنَّکَ مِنْهَا خَلَقْتَنَا یَعْنِی مِنَ الْأَرْضِ وَ تَأْوِیلُ رَفْعِ رَأْسِکَ وَ مِنْهَا أَخْرَجْتَنَا وَ تَأْوِیلُ السَّجْدَةِ الثَّانِیَةِ وَ إِلَیْهَا تُعِیدُنَا وَ رَفْعِ رَأْسِکَ وَ مِنْهَا تُخْرِجُنَا تَارَةً أُخْرَى.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۱۴
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند! معنای سجده اول چیست؟
حضرت فرمودند:
تأویلِ[*] سجده اول، این است: خدایا! تو ما را از این – یعنی از زمین – خلق فرمودهای.
تاویل اینکه سرت را (از سجده اول) برمیداری، این است: خدایا! تو ما را از این خاک خارج نمودی [و به دنیا آوردی.]
تأویل سجده دوم، این است: خدایا تا ما را به زمین باز خواهی گرداند.
و تأویل اینکه سرت را (از سجده دوم) برمیداری، این است: خدایا! ما را بار دیگر از آن خارج میگردانی.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــ
[*] تأویل، یعنی تفسیر و تبیین یک چیز با برگرداندنِ آن به اصلش. در اینجا یعنی تبیین معنای سجده و اینکه سجده در اصل برای چه تشریع گردیده است.
پانوشتــــــــــــــــــــــــ
ما در طول شبانهروز حداقل ۱۷ رکعت نماز میخوانیم. اگر در هر شبانهروز ۱۷ مرتبه به معنای سجدههایمان؛ به مبدأ و معادمان، توجه داشته باشیم، در تنظیم رفتارمان در طول شبانهروز بسیار مؤثر خواهد بود.
پیشتر حدیثی با این عنوان بارگذاری شده بود: به رفیقت بگو که دوستش داری».
حدیث زیر نیز تأکیدی است بر این موضوع.
.عَنْ یَحْیَى بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: مَرَّ رَجُلٌ فِی الْمَسْجِدِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ ع جَالِسٌ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع. فَقَالَ لَهُ بَعْضُ جُلَسَائِهِ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّ هَذَا الرَّجُلَ. قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: أَلَا فَأَعْلِمْهُ فَإِنَّهُ أَبْقَى لِلْمَوَدَّةِ وَ خَیْرٌ فِی الْأُلْفَةِ.»
المحاسن، ج۱، ص۲۶۶
نقل شده است که امام باقر و امام صادق (علیهالسلام) در مسجد نشسته بودند، که مردی از کنارشان عبور کرد. یکی از افراد حاضر در جلسه گفت: به خدا قسم، من این مرد را واقعاً دوست دارم.
امام باقر (علیهالسلام) به او فرمودند: حتماً او را به اینکه دوستش داری، آگاه کن؛ چراکه اینکار موجب بقای بیشتر دوستی میان شما میشود و همدلیتان را بهبود میبخشد.»
.عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
إِذَا أَحَبَ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فَلْیَسْأَلْهُ عَنِ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ اسْمِ قَبِیلَتِهِ وَ عَشِیرَتِهِ فَإِنَّ مِنْ حَقِّهِ الْوَاجِبِ وَ صِدْقِ الْإِخَاءِ أَنْ یَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ وَ إِلَّا فَإِنَّهَا مَعْرِفَةُ حُمْقٍ.»
الکافی، ج۲، ص۶۷۱
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
هرگاه یکی از شما، برادر مسلمانش را دوست داشت، از او نام خودش، نام پدرش و نام قبیله و عشیرهاش را بپرسد؛
چراکه از جمله حقوق واجب و (نشانههای) صداقت در دوستی، این است که اینها را از او بپرسد، و الّا (شناختهای دیگر) شناخت احمقانه است.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ
جایی شنیده بودم که یکی از عادتهای زشت عصر ما، این است که وقتی قصد آشنایی با کسی را داریم، ابتدا از شغل او سؤال میکنیم. وقتی شغلش را گفت، طبقه اجتماعیاش را میشناسیم، بعد فکر میکنیم که آیا او همسطح ما هست و لیاقت دوستی و ادامه معاشرت با ما را دارد یا نه!
وقتی از نام و خانواده و تبار و قومیتِ کسی که به او علاقهمند شدهایم و قصد ادامه رابطه با او را داریم، سؤال میکنیم، در واقع به خود شخص اهمیت میدهیم و به ریشههایش توجه میکنیم. مهمترین بخش هویت انسان، خود او و ریشههایش هستند که خواهناخواه رَدّی در او باقی گذاشته است.
این سؤالات، مهم و عاقلانه هستند. سؤالات و اطلاعات دیگر، متفرقه، غیرریشهای و احمقانهاند. اینها هستند که شناختها را عمق میبخشند، نگاهها را جهت میدهند و صمیمیتها را میافزایند.
سُئِلَ [عَنْ الرِّضَا] ع عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِ؟ فَقَالَ ع: أَنْ لَا تَخَافَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ.»
تحفالعقول، ص۴۴۵
از امام رضا (علیه السلام) در مورد مرز (تعریفِ) توکل» سؤال شد.
حضرت فرمودند: اینکه از هیچکس نترسی، جز از خداوند.»
.عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ قَالَ: یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَیْنَ کُنْتَ؟ قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ.» فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ. فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّی.» قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا.
الکافی، ج۲، ص۳۲۴
از نُعمان جُعفی نقل شده است:
امام صادق (علیهالسلام) دوستی داشتند که هرگاه حضرت جایی میرفتند، همیشه همراه ایشان بود.
روزی همراه حضرت در بازار کفاشها راه میرفت. یک غلام سِندیّ نیز داشت که دنبال آنها حرکت میکرد.
آن مرد با غلامش کار داشت. سه بار نگاه کرد، اما او را ندید. وقتی بار چهارم نگاه کرد، گفت: زاده! کجایی؟!
امام صادق (علیهالسلام) دستشان را بلند کردند و محکم به پیشانیشان زدند و فرمودند: سبحانالله! به مادرش تهمت زدی؟! من پیشتر گمان میکردم تو پرهیزکاری. اما (الآن میبینم) پرهیزکار نیستی.»
عرض کرد: فدایتان شوم، مادرش یک زن سِندیِ مشرک بوده است.
حضرت فرمودند: مگر نمیدانی که هر امتی ازدواجی دارد؟ از من دور شو!»
نعمان جُعفی گوید: من دیگر ندیدم که با حضرت راه برود، تا اینکه مرگ میانشان فاصله انداخت.
أُتِیَ عَلِیٌّ ع بِهَدِیَّةِ النَّیْرُوزِ فَقَالَ ع: مَا هَذَا؟» قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْیَوْمُ النَّیْرُوزُ. فَقَالَ ع: اصْنَعُوا لَنَا کُلَّ یَوْمٍ نَیْرُوزاً.»
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۳۰۰
برای امام علی (علیهالسلام) هدیه نوروز آوردند.
حضرت فرمودند: این چیست؟»
عرض کردند: ای امیر مؤمنان! امروز نوروز است.
فرمودند: هر روز را برای ما نوروز سازید.»
در مطلب پیشین به شبهه فرزنددار نشدنِ امام رضا (علیهالسلام) و رفع آن با ولادت امام جواد (علیهالسلام) اشاره شد. همچنین ذکر شد که ولادت امام جواد، پایان ماجرا نبود؛ چراکه سران واقفه مدعی شدند این کودک، فرزند امام رضا نیست!
علت جا افتادنِ این شبهه، این بود که مادر امام جواد (بانو خیزران سلاماللهعلیها) کنیزی قبطی[1] بودهاند و پوستی تیره داشتهاند و در نتیجه امام جواد نیز به خلاف پدرشان (علیهماالسلام) پوستی تیره داشتهاند.
حال به روایت زیر توجه کنید.
.عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ جَعْفَرٍ یُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِی وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ بَغَى عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ. فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِی وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَیْنَا عَلَیْهِ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّی لَمْ أَحْضُرْکُمْ. قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَیْضاً: مَا کَانَ فِینَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ. فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا ع: هُوَ ابْنِی.» قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ الْقَافَةُ. قَالَ: ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَیْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَکُونُوا فِی بُیُوتِکُمْ.» فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِی الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا ع وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبُسْتَانَ کَأَنَّکَ تَعْمَلُ فِیهِ. ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالُوا أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِیهِ فَقَالُوا لَیْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَکِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِیهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ یَکُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَیْهِ وَ قَدَمَیْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ ع قَالُوا هَذَا أَبُوهُ. قَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَر:ٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِیقَ أَبِی جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّکَ إِمَامِی عِنْدَ اللَّهِ.
الکافی، ج۱، ص۳۲۲
از زکریا بن یحیی نقل شده است:
علیبنجعفر (فرزند امام صادق و عموی امام رضا علیهمالسلام) به حسنبنحسینبنعلیبنحسین (نوه امام سجاد علیهالسلام) گفت: به خدا قسم، بهراستی که خداوند امام رضا (علیهالسلام) را یاری فرمود.
حسنبنحسین گفت: بله، به خدا قسم. فدایت شوم، برادرانش ظلم بزرگی به او کردند.
علیبنجعفر گفت: بله، به خدا قسم. ما عموهایش نیز به او ظلم بزرگی کردیم.
حسنبنحسین گفت: فدایت شوم، شما چه کردید؟ من (آنزمان) نزد شما نبودم (و از کار شما اطلاع ندارم.)
علیبنجعفر گفت: برادرانش - و همچنین ما (عموهایش) - به او گفتند: تابهحال در میان ما امامی نبوده که رنگش دگرگون [یعنی: بهخلاف پدرش سیاهچرده] باشد!
امام رضا (علیهالسلام) به آنان فرمود: او پسرم است.»
آنان گفتند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بر اساس سخن قیافهشناس[2] حکم کردهاند. میان ما و تو نیز قیافهشناس باید حکم کند [تا معلوم شود چه کسی راست میگوید.]
امام رضا (علیهالسلام) فرمود: شما خودتان دنبال قیافهشناسها بفرستید. من نمیفرستم [تا مبادا بعدها شبهه تبانی مطرح شود.] به آنها اطلاع هم ندهید که برای چه کاری دعوتشان کردهاید و همه در خانههایتان باشید.»
وقتی قیافهشناسها آمدند، (پیش از ورودشان) ما را در باغ نشاندند و عموها و برادران و خواهران در یک صف قرار گرفتند. امام رضا را نیز (از جمع) جدا کردند، لباس و کلاه پشمینی [مخصوص باغبانان] بر او پوشاندند، یک بیل بر شانهاش گذاشتند و به او گفتند: وارد باغ شو، مانند کسی که در باغ کار میکند.
سپس (بعد از ورود قیافهشناسان) امام جواد (علیهالسلام)[3] را آوردند و به قیافهشناسها گفتند: این پسربچه را به پدرش برسانید.
قیافهشناسها گفتند: پدر او اینجا نیست، اما اینشخص عموی پدرش است، اینشخص عموی پدرش است، اینشخص عمویش است، اینشخص عمهاش است. پدرش در میان شما نیست، اما پاهای باغبان این باغ، مانند پاهای این پسربچه است.
وقتی امام رضا رویشان را برگرداندند، قیافهشناسها گفتند: اینشخص پدرش است.
علیبنجعفر گوید: من برخواستم، دهان امام جواد (علیهالسلام) را بوسیدم و به او گفتم: شهادت میدهم که تو نزد خداوند امام من هستی.
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــ
[1] قبط: منطقهای در مصر.
[2] قیافهشناس: کسی که با مقایسه اندام و شکل ظاهری افراد، میفهمد آنان چه نسبتی با هم دارند.
[3] امام جواد در آن ایام، ۲ساله بودهاند.
پیشتر در مطلبی با عنوان سران فتنه در عصر امام رضا (علیهالسلام) چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند؟» ذکر شد که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)، برخی از وکلای حضرت، برای تصاحب اموالی که دستشان بود، با سوءاستفاده از آموزههای مهدویت، مدعی شدند امام کاظم به شهادت نرسیده، بلکه ایشان همان مهدی موعود است که غایب گشته.
آنان انحرافی بزرگ در تشیع ایجاد نمودند و فرقهای بهنام واقفه» تأسیس کردند. آنان امامت امام رضا را منکر بودند و برای اثبات ادعای خود، دلایلی ذکر میکردند. یکی از شبهاتی که آنان برای اثبات ادعایشان در میان شیعیان منتشر میکردند، این بود که: اگر علیبنموسی امامِ بعدی است، پس چرا فرزندی ندارد؟ چون هر امامی باید پسری داشته باشد تا پس از او امامت به پسرش منتقل شود، درحالیکه علیبنموسی در چهلپنجاهسالگی هنوز فرزندی ندارد.
حال، پس از این مقدمه، به روایت زیر توجه کنید.
.عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ: کَتَبَ ابْنُ قِیَامَا إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع کِتَاباً یَقُولُ فِیهِ: کَیْفَ تَکُونُ إِمَاماً وَ لَیْسَ لَکَ وَلَدٌ؟ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع شِبْهَ الْمُغْضَبِ: وَ مَا عَلَّمَکَ أَنَّهُ لَا یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تَمْضِی الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّى یَرْزُقَنِیَ اللَّهُ وَلَداً ذَکَراً یَفْرُقُ بِهِ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.»
الکافی، ج۱، ص۳۲۰
از حسین بن بشّار نقل شده است:
ابنقیاما واسطی (از سران فرقه واقفه) نامهای به امام رضا (علیهالسلام) نوشت و در آن گفت:
تو چطور امامی هستی که فرزندی نداری؟!
امام رضا (علیهالسلام) – با حالی شبیه حالِ عصبانیت – پاسخ دادند:
تو از کجا میدانی که من فرزندی نخواهم داشت؟! به خدا قسم، چند روز و شب (بیشتر) نخواهد گذشت که خداوند فرزند پسری روزیام میفرماید و با [ولادتِ] او حق و باطل را جدا میگرداند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
امام رضا و یارانشان پس از شهادت امام کاظم (علیهماالسلام، در سال ۱۸۳هجری) تا سالها با فرقه واقفه درگیر بودند. ایشان در سال ۱۹۵هجری، در ۴۷سالگی صاحب فرزندی شدند و شبهه فرزند نداشتنشان تاحدودی برطرف شد.
اما این پایان ماجرا نبود. دشمنان ایشان، پس از ولادت امام جواد (علیهالسلام) شبهه زشت و زنندهی دیگری مطرح کردند؛ مدعی شدند امام جواد، بهخاطر تفاوت ظاهریشان با امام رضا (علیهماالسلام)، فرزند ایشان نیست. متأسفانه این شبهه برای نزدیکان امام رضا (علیهالسلام) نیز مطرح بود.
در مطلب بعد، روایتی در این خصوص نقل خواهد شد، إن شاء الله.
قَالَ رَجُلٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ! مَا مَعْنَى رَفْعِ رِجْلِکَ الْیُمْنَى وَ طَرْحِکَ الْیُسْرَى فِی التَّشَهُّدِ؟ قَالَ: تَأْوِیلُهُ اللَّهُمَّ أَمِتِ الْبَاطِلَ وَ أَقِمِ الْحَقَّ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۲۰
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند! معنای اینکه در حال تشهد، پای راستت را بالا میآوری و روی [کفِ] پای چپت میگذاری،[1] چیست؟
حضرت فرمودند:
تأویلش این است: خدایا! باطل را بمیران و حق را اقامه نما.»[2]
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] مستحب است نمازگزارِ مرد، هنگام نشستن در تشهد و نیز میان دو سجده، اینطور بنشیند: ران چپش روی زمین باشد و روی پای راستش را بر کف پای چپش قرار دهد. به این حالت، اصطلاحاً تَوَرُّک» گفته میشود.
[2] در میان اعضای بدن، اعضای سمت راست، بر اعضای سمت چپ برتری و فضیلت دارند؛ علت توصیه به اینکه کارهای با فضیلت با اعضای سمت راست بدن آغاز شود و کارهای پست با اعضای سمت چپ، همین است. مثل اینکه ورود به خانه و مسجد با پای راست باشد و ورود به دستشویی با پای چپ. مثل اینکه هنگام استنجاء، با دست راست آب بریزیم و با دست چپ خود را بشوییم. مثل اینکه در وضو، اول دست چپ دست راست را میشود، بعد دست راست دست چپ را. مثل اینکه در غسل، اول سمت راست شسته میشود، سمت چپ. مثل اینکه انگشتر که برای زینت است، باید در دست راست انداخته شود و. بنابراین پای راست نیز بر پای چپ فضیلت دارد و در این حدیث پای راست، نماد حق و پای چپ، نماد باطل دانسته شده است.
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى! مَا مَعْنَى رَفْعِ یَدَیْکَ فِی التَّکْبِیرَةِ الْأُولَى؟ فَقَالَ ع: مَعْنَاهُ اللَّهُ أَکْبَرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الَّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ لَا یُلْمَسُ بِالْأَخْمَاسِ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۰۶
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند تعالی! معنای اینکه دستت را هنگام اولین تکبیرِ (نماز) بالا میآوری، چیست؟
حضرت فرمودند:
معنایش این است: خداوند بزرگترین است، یکی است، یگانهای است که چیزی مانند او نیست، با انگشتان دست لمس نمیشود و با حواسِّ [پنجگانه] درک نمیگردد.»
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ! مَا مَعْنَى مَدِّ عُنُقِکَ فِی الرُّکُوعِ؟ فَقَالَ: تَأْوِیلُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ لَوْ ضُرِبَتْ عُنُقِی.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۱۱
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند عزّوجلّ! معنای اینکه در رکوع گردنت را میکشی، چیست؟
حضرت فرمودند:
تأویلش این است: به خداوند ایمان دارم، حتی اگر گردنم را بزند.»
در مطلب پیشین عرض شد که سران فتنه واقفه، این شبهه را در میان شیعیان رواج دادند که امام کاظم (علیهالسلام) از دنیا نرفتهاند، بلکه غیبت نمودهاند و مهدی منتظر همایشان هستند و بعد از ایشان امامی نیست.
عرض شد که این شبهه، در میان شیعیان، بسیار فراگیر شده بود و بسیاری از شیعیان راستین را نیز درگیر نموده بود.
روایت زیر، به این موضوع اشاره دارد.
.عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی جَرِیرٍ الْقُمِّیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع: جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِی إِلَى أَبِیکَ ثُمَّ إِلَیْکَ ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَیْهِ بِأَنَّهُ لَا یَخْرُجُ مِنِّی مَا تُخْبِرُنِی بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِیهِ أَ حَیٌّ هُوَ أَوْ مَیِّتٌ فَقَالَ: قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ.» فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ شِیعَتَکَ یَرْوُونَ أَنَّ فِیهِ سُنَّةَ أَرْبَعَةِ أَنْبِیَاءَ. قَالَ: قَدْ وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ هَلَکَ.» قُلْتُ: هَلَاکَ غَیْبَةٍ أَوْ هَلَاکَ مَوْتٍ؟ قَالَ: هَلَاکَ مَوْتٍ.» فَقُلْتُ: لَعَلَّکَ مِنِّی فِی تَقِیَّةٍ. فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ.» قُلْتُ: فَأَوْصَى إِلَیْکَ؟ قَالَ: نَعَمْ.» قُلْتُ: فَأَشْرَکَ مَعَکَ فِیهَا أَحَداً؟ قَالَ: لَا.» قُلْتُ: فَعَلَیْکَ مِنْ إِخْوَتِکَ إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا.» قُلْتُ: فَأَنْتَ الْإِمَامُ؟ قَالَ: نَعَمْ.»
الکافی، ج۱، ص۳۸۰
از ابوجَریر (زکریابنادریس) نقل شده است:
به امام رضا (علیهالسلام) عرض کردم: فدایتان شوم، شما میدانید که من دلباختهی پدرتان و بعد دلباختهی شما بودهام.
سپس نزد ایشان قسم یاد کردم به حق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و حق تکتکِ ائمه تا رسیدم به حق ایشان، به اینکه هر خبری به من دهید، نزد احدی از مردم بازگو نخواهم کرد.
آنگاه از ایشان درباره پدرشان سؤال کردم که آیا زنده هستند یا وفات کردهاند؟
امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: به خدا قسم، قطعاً وفات کردهاند.»
عرض کردم: فدایتان شوم، شیعیانتان روایت میکنند که سنتِ چهار تن از پیامبران در ایشان بوده است.[1]
حضرت فرمودند: قسم به خداوند که خدایی جز او نیست، پدرم قطعاً از بین رفته است.»
عرض کردم: از بین رفتنشان، از نوع غیبت است یا از نوع مرگ؟
فرمودند: از نوع مرگ.»
عرض کردم: شاید شما دارید از روی تقیه به من چنین میگویید!
فرمودند: سبحان الله!»
عرض کردم: پدرتان به شما وصیت کردند؟
فرمودند: بله.»
عرض کردم: آیا در کنار شما شخص دیگری را نیز وصی قرار دادهاند؟[2]
فرمودند: خیر.»
عرض کردم: آیا از میان برادرانتان، کسی امام شما هست؟
فرمودند: خیر.»
عرض کردم: پس شما اماماید؟
فرمودند: بله.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ظاهراً اشاره دارد به روایتی از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در آن بیان شده است: حضرت قائم (عجلاللهفرجه) سنتی از نوح را دارد (طول عمر) و سنتی از ابراهیم (پنهان بودنِ ولادت و کنارهگیری از مردم) و سنتی از موسی (خوف و غیبت) و سنتی از عیسی (اختلاف مردم دربارهشان) و سنتی از ایوب (گشایش پس از ابتلاء) و سنتی از حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) (قیام با شمشیر). (کمالالدینوتمامالنعمة، ج۲، ص۵۷۷) ظاهراً واقفه چنین جا انداخته بودند که ایشان دارای چهار سنت از سنتهای مذکور هستند، پس مهدی منتظر همایشاناند.
[2] این مسأله سابقه داشته است. پیشتر در مطلبی با عنوان چرا امام صادق قاتلِ خود را وصیِ خود اعلام کرد؟!» به این موضوع اشاره شد که: از آنجا که منصور دوانیقی قصد داشت پس از شهادت امام صادق (علیهالسلام) وصی و جانشین ایشان را نیز بلافاصله به قتل برساند، امام پنج نفر را وصیِ خود اعلام کردند: منصور دوانیقی (خلیفه عباسی)، محمد بن سلیمان (حاکم مدینه)، عبدالله افطح (فرزند بزرگشان)، حمیده (همسر بزرگوارشان) و امام موسی کاظم (علیهالسلام) را. امام صادق بهاینترتیب توانستند خطر را از امام کاظم (علیهماالسلام) دور کنند.
پیشتر در مطلبی با عنوان سران فتنه، در عصر امام رضا چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند؟»، ذکر شد که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)، برخی از وکلای حضرت، برای تصاحب اموالی که دستشان بود، با سوءاستفاده از آموزههای مهدویت، مدعی شدند امام کاظم به شهادت نرسیده، بلکه ایشان همان مهدی موعود است که غایب گشته. آنان انحرافی بزرگ و در جریان تشیع ایجاد نمودند، فرقهای بهنام واقفه» تأسیس کردند و برای اثبات ادعایشان شبهاتی میان شیعیان منتشر کردند که پیشتر به مواردی اشاره شد.
اولین شبههای که مطرح کردند، شهید نشدنِ امام بود. آنان گفتند: که در روایات هست که: امام را (وقتی از دنیا میرود،) کسی غسل نمیدهد، مگر امامِ (بعدی).» با توجه به این روایت، اگر امام کاظم (علیهالسلام) از دنیا رفته باشد، امام بعدی باید او را غسل میداده، درحالیکه امام کاظم (علیهالسلام) در بغداد بوده و علیبنموسی در مدینه. پس علیبنموسی او را غسل نداده. پس امام کاظم از دنیا نرفته. پس علیبنموسی امامِ بعدی نیست.
حال به حدیث زیر توجه کنید.
.عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ أَوْ غَیْرِهِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ یُحَاجُّونَّا یَقُولُونَ إِنَ الْإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ. قَالَ: فَقَالَ: مَا یُدْرِیهِمْ مَنْ غَسَّلَهُ؟ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ؟» قَالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ قُلْتُ لَهُمْ: إِنْ قَالَ مَوْلَایَ إِنَّهُ غَسَّلَهُ تَحْتَ عَرْشِ رَبِّی فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَّلَهُ فِی تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ. قَالَ: لَا هَکَذَا.» قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا أَقُولُ لَهُمْ؟ قَالَ: قُلْ لَهُمْ إِنِّی غَسَّلْتُهُ.» فَقُلْتُ: أَقُولُ لَهُمْ إِنَّکَ غَسَّلْتَهُ؟! فَقَالَ: نَعَمْ.»
الکافی، ج۱، ص۳۸۴
از احمد بن عُمر حلّال نقل شده است:
به امام رضا (علیهالسلام) عرض کردم: آنان (پیروان فرقه واقفه) با ما (شیعیانِ شما) بحث و محاجّه میکنند و میگویند: امام را (وقتی از دنیا میرود،) کسی غسل نمیدهد، مگر امامِ (بعدی).
حضرت فرمودند: آنان چهمیدانند چه کسی پدرم را غسل داده؟ تو (در پاسخ) به آنان چه گفتی؟»
عرض کردم: فدایتان شوم، به آنان گفتم اگر مولایم (امام رضا علیهالسلام) بگوید پدرش را زیر عرش پروردگارش غسل داده است، حتماً راست میگوید و اگر بگوید او را در اعماق زمین غسل داده است، حتماً راست میگوید.
امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: اینطور نگو.»
عرض کردم: پس به آنان چه بگویم؟
حضرت فرمودند: به آنان بگو که منِ (امام رضا) ایشان را غسل دادهام.»
عرض کردم: بگویم شما ایشان را [در بغداد] غسل دادهاید؟!
فرمودند: بله.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــــ
سران فتنه واقفه، توانسته بودند شبهه غیبت امام کاظم (علیهالسلام) را بهشدت میان شیعیان رواج دهند، تاجاییکه بعضی شیعیانی که امام رضا (علیهالسلام) را قبول داشتند نیز تصریح ایشان به شهادت پدرشان را باور نمیکردند.
در مطلب بعد، حدیثی در این رابطه نقل میگردد، إن شاء الله.
.عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا تَزَوَّجَ بِخَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ خَرَجَ إِلَى سُوقِ عُکَاظٍ فِی تِجَارَةٍ لَهَا وَ رَأَى زَیْداً یُبَاعُ وَ رَآهُ غُلَاماً کَیِّساً حَصِیفاً فَاشْتَرَاهُ فَلَمَّا نبأ [نُبِّئَ] رَسُولُ اللَّهِ ص دَعَاهُ إِلَى الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ وَ کَانَ یُدْعَى زَیْدٌ مَوْلَى مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا بَلَغَ حَارِثَةَ بْنَ شَرَاحَبِیلَ الْکَلْبِیَّ خَبَرُ وَلَدِهِ زَیْدٍ قَدِمَ مَکَّةَ وَ کَانَ رَجُلًا جَلِیلًا، فَأَتَى أَبَا طَالِبٍ فَقَالَ یَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنِی وَقَعَ عَلَیْهِ السَّبْیُ وَ بَلَغَنِی أَنَّهُ صَارَ إِلَى ابْنِ أَخِیکَ فَسَلْهُ إِمَّا أَنْ یَبِیعَهُ وَ إِمَّا أَنْ یُفَادِیَهُ وَ إِمَّا أَنْ یُعْتِقَهُ، فَکَلَّمَ أَبُو طَالِبٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: هُوَ حُرٌّ فَلْیَذْهَبْ کَیْفَ یَشَاءُ.» فَقَامَ حَارِثَةُ فَأَخَذَ بِیَدِ زَیْدٍ فَقَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ الْحَقْ بِشَرَفِکَ وَ حَسَبِکَ، فَقَالَ زَیْدٌ لَسْتُ أُفَارِقُ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبَداً، فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ فَتَدَعُ حَسَبَکَ وَ نَسَبَکَ وَ تَکُونُ عَبْداً لِقُرَیْشٍ فَقَالَ زَیْدٌ لَسْتُ أُفَارِقُ رَسُولَ اللَّهِ ص مَا دُمْتُ حَیّاً، فَغَضِبَ أَبُوهُ فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ بَرِئْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ هُوَ ابْنِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اشْهَدُوا أَنَ زَیْداً ابْنِی أَرِثُهُ وَ یَرِثُنِی.» فَکَانَ یُدْعَى زَیْدَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُحِبُّهُ وَ سَمَّاهُ زَیْدَ الْحُبِّ.»
تفسیرالقمی، ج۲، ص۱۷۲
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) ازدواج کردند، از طرف همسرشان برای تجارت به بازار عکاظ رفتند و زید» را که برای فروش آورده بودند، دیدند. او را پسربچهای زیرک و عاقل یافتند پس او را خریدند.
زمانی که ایشان به پیامبری رسیدند، زید را به اسلام دعوت کردند. زید مسلمان شد. او را زید غلام محمد» (صلیاللهعلیهوآله) صدا میزدند.
وقتی خبر زید به پدرش حارثة بن شراحبیل کلبی» رسید، به مکه آمد. او مردی والامقام بود. نزد حضرت ابوطالب (علیهالسلام) آمد و گفت: ای ابوطالب! پسرم را به اسارت بردهاند و به من خبر رسیده که اکنون نزد پسر برادرت است. از او بپرس اگر میخواهد زید را از او بخرم یا فدیهاش را دهم یا آزادش کند.
ابوطالب با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) صحبت کرد. رسول خدا فرمودند: او آزاد است. هرجا میخواهد، برود.»
حارثه، دست زید را گرفت و به او گفت: پسرم! به شرافت و بزرگیِ خانوادگیات ملحق شو. زید گفت: من هرگز از رسول خدا جدا نمیشوم.
پدرش به او گفت: میخواهی بزرگی و نسبتهای خانوادگیات را رها کنی و بندهی قریش باشی؟ زید گفت: تا زمانی که زندهام، از رسول خدا جدا نمیشوم.
پدرش عصبانی شد و گفت: ای مردم قریش! شاهد باشید که من از زید برائت جستم و او پسر من نیست.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نیز فرمودند: شاهد باشید که زید پسر من است. به او ارث میدهم و از او ارث میبرم.»
(از آن پس، مردم) او را زید بن محمد» (صلیاللهعلیهوآله) مینامیدند. رسول خدا نیز زید را دوست میداشتند و او را زید دوستداشتنی» مینامیدند.»
.عَنْ صَالِحِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا یَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ: الرَّجُلُ یَقُولُ أَوَدُّکَ فَکَیْفَ أَعْلَمُ أَنَّهُ یَوَدُّنِی؟ فَقَالَ: امْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإِنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإِنَّهُ یَوَدُّکَ.»
الکافی، ج۲، ص۶۵۲
از صالح بن حَکَم نقل شده است:
شنیدم که مردی از امام صادق (علیهالسلام) پرسید:
فلانمرد (به من) میگوید: به تو علاقه دارم. چگونه بفهمم که او واقعاً به من علاقه دارد؟
حضرت فرمودند:
دلت را امتحان کن؛ اگر خودت به او علاقه داری، پس او نیز به تو علاقه دارد.»
.حَدَّثَنَا مَسْعَدَةُ بْنُ الْیَسَعِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: إِنِّی وَ اللَّهِ لَأُحِبُّکَ. فَأَطْرَقَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: صَدَقْتَ یَا أَبَا بِشْرٍ سَلْ قَلْبَکَ عَمَّا لَکَ فِی قَلْبِی مِنْ حُبِّکَ فَقَدْ أَعْلَمَنِی قَلْبِی عَمَّا لِی فِی قَلْبِکَ.»
الکافی، ج۲، ص۶۵۲
از مسعدة بن یَسَع نقل شده است:
به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم:
من، به خدا قسم، شما را دوست دارم.
حضرت [لحظاتی] ساکت شدند و چشم به زیر انداختند. سپس سرشان را بلند کردند و فرمودند:
راست گفتی ای ابوبِشر! از دلت بپرس که من چقدر در دلم تو را دوست دارم. [من نیز وقتی به دلم رجوع کردم،] دلم مرا آگاه نمود که در دل تو نسبت به من چیست.»
کَانَ السَّبَبُ فِی أَخْذِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّ الرَّشِیدَ جَعَلَ ابْنَهُ فِی حَجْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ فَحَسَدَهُ یَحْیَى بْنُ خَالِدِ بْنِ بَرْمَکَ عَلَى ذَلِکَ وَ قَالَ إِنْ أَفْضَتْ إِلَیْهِ الْخِلَافَةُ زَالَتْ دَوْلَتِی وَ دَوْلَةُ وُلْدِی فَاحْتَالَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ کَانَ یَقُولُ بِالْإِمَامَةِ حَتَّى دَاخَلَهُ وَ أَنِسَ إِلَیْهِ وَ کَانَ یُکْثِرُ غِشْیَانَهُ فِی مَنْزِلِهِ فَیَقِفُ عَلَى أَمْرِهِ وَ یَرْفَعُهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ یَزِیدُ عَلَیْهِ فِی ذَلِکَ بِمَا یَقْدَحُ فِی قَلْبِهِ ثُمَّ قَالَ یَوْماً لِبَعْضِ ثِقَاتِهِ تُعَرِّفُونَ لِی رَجُلًا مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ لَیْسَ بِوَاسِعِ الْحَالِ یُعَرِّفُنِی مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَدُلَّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَحَمَلَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ مَالًا وَ کَانَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَأْنَسُ بِعَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ یَصِلُهُ وَ یَبَرُّهُ ثُمَّ أَنْفَذَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ یُرَغِّبُهُ فِی قَصْدِ الرَّشِیدِ وَ یَعِدُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ فَعَمِلَ عَلَى ذَلِکَ وَ أَحَسَّ بِهِ مُوسَى ع فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ: إِلَى أَیْنَ یَا ابْنَ أَخِی؟» قَالَ: إِلَى بَغْدَادَ. قَالَ: وَ مَا تَصْنَعُ؟» قَالَ: عَلَیَّ دَیْنٌ وَ أَنَا معلق [مُمْلِقٌ] فَقَالَ لَهُ مُوسَى: فَأَنَا أَقْضِی دَیْنَکَ وَ أَفْعَلُ بِکَ وَ أَصْنَعُ.» فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَى ذَلِکَ وَ عَمِلَ عَلَى الْخُرُوجِ فَاسْتَدْعَاهُ أَبُو الْحَسَنِ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ خَارِجٌ؟» قَالَ: نَعَمْ لَا بُدَّ لِی مِنْ ذَلِکَ. فَقَالَ لَهُ: انْظُرْ یَا ابْنَ أَخِی وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تؤتم [تُوتِمْ] أَوْلَادِی.» وَ أَمَرَ لَهُ بِثَلَاثِمِائَةِ دِینَارٍ وَ أَرْبَعَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا قَامَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع لِمَنْ حَضَرَهُ: وَ اللَّهِ لَیَسْعَیَنَّ فِی دَمِی وَ یؤتمن [یُوتِمَنَ] أَوْلَادِی.» فَقَالُوا لَهُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ فَأَنْتَ تَعْلَمُ هَذَا مِنْ حَالِهِ وَ تُعْطِیهِ وَ تَصِلُهُ؟! قَالَ لَهُمْ: نَعَمْحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّ الرَّحِمَ إِذَا قُطِعَتْ فَوُصِلَتْ فَقُطِعَتْ قَطَعَهَا اللَّهُ وَ إِنَّنِی أَرَدْتُ أَنْ أَصِلَهُ بَعْدَ قَطْعِهِ لِی حَتَّى إِذَا قَطَعَنِی قَطَعَهُ اللَّهُ.» قَالُوا فَخَرَجَ عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ حَتَّى أَتَى یَحْیَى بْنَ خَالِدٍ فَتَعَرَّفَ مِنْهُ خَبَرَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَ رَفَعَهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ زَادَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَوْصَلَهُ إِلَى الرَّشِیدِ فَسَأَلَهُ عَنْ عَمِّهِ فَسَعَى بِهِ إِلَیْهِ وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ الْأَمْوَالَ تُحْمَلُ إِلَیْهِ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَنَّهُ اشْتَرَى ضَیْعَةً سَمَّاهَا الْیَسِیرَةَ بِثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهَا وَ قَدْ أَحْضَرَهُ الْمَالَ لَا آخُذُ هَذَا النَّقْدَ وَ لَا آخُذُ إِلَّا نَقْدَ کَذَا وَ کَذَا فَأَمَرَ بِذَلِکَ الْمَالِ فَرُدَّ وَ أَعْطَاهُ ثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ مِنَ النَّقْدِ الَّذِی سَأَلَ بِعَیْنِهِ فَسَمِعَ ذَلِکَ مِنْهُ الرَّشِیدُ وَ أَمَرَ لَهُ بِمِائَتَیْ أَلْفِ دِرْهَمٍ تَسْبِیباً عَلَى بَعْضِ النَّوَاحِی فَاخْتَارَ بَعْضَ کُورِ الْمَشْرِقِ وَ مَضَتْ رُسُلُهُ لِقَبْضِ الْمَالِ وَ أَقَامَ یَنْتَظِرُهُمْ فَدَخَلَ فِی بَعْضِ تِلْکَ الْأَیَّامِ إِلَى الْخَلَاءِ فَزَحَرَ زَحْرَةً خَرَجَتْ مِنْهَا حِشْوَتُهُ کُلُّهَا فَسَقَطَ وَ جَهَدُوا فِی رَدِّهَا فَلَمْ یَقْدِرُوا فَوَقَعَ لِمَا بِهِ وَ جَاءَهُ الْمَالُ وَ هُوَ یَنْزِعُ فَقَالَ مَا أَصْنَعُ بِهِ وَ أَنَا فِی الْمَوْتِ.
الإرشادفیمعرفةحججاللهعلىالعباد، ج۲، ص۲۳۷
شیخ مفید از مشایخ خود نقل کرده است:
سبب دستگیری امام موسیبنجعفر (علیهماالسلام) این بود که هارونالرشید (خلیفه عباسی) فرزندش (امین عباسی) را به جعفربنمحمدبناشعث سپرد تا تربیتش کند. بههمینخاطر یحییبنخالدبنبرمک (وزیر اعظم)، حسادت ورزید و گفت: اگر خلافت (پس از هارون) به او (امین) برسد، وزارتِ من و فرزندانم از بین خواهد رفت.
پس برای جعفربنمحمدبناشعث که معتقد به امامتِ (اهلبیت علیهمالسلام) بود، نقشه کشید. به او نزدیک شد، با او انس گرفت و زیاد به خانهاش میرفت. بههمینخاطر از شیعه بودنش آگاه شد. این را به هارونالرشید گفت و چیزهای دیگری نیز به آن اضافه کرد تا او را در دل هارون خراب کند.
بعدها روزی به بعضی از افراد مورد اعتمادش گفت: مردی از آلابیطالب را به من معرفی کنید که وضع مالیاش خوب نباشد. با او کاری دارم. آنها علیبناسماعیلبنجعفربنمحمد (نوه امام صادق و برادرزاده امام کاظم علیهماالسلام) را به یحییبنخالد معرفی نمودند.
یحییبنخالد اموالی برای او فرستاد، درحالیکه امام کاظم (علیهالسلام) با علیبناسماعیل (برادرزادهشان) انس داشتند، به او کمک مالی میکردند و به او نیکی مینمودند. سپس یحییبنخالد نامهای برای علیبناسماعیل (برادرزاده امام کاظم) فرستاد و او را ترغیب کرد تا نزد هارونالرشید برود و به او وعده احسان (و کمک مالی) داد. علیبناسماعیل نیز پذیرفت.
امام کاظم (علیهالسلام) متوجه این موضوع شدند. برادرزادهشان را فراخواندند و به او فرمودند: کجا میروی، ای پسر برادرم؟» علیبناسماعیل عرض کرد: به بغداد. حضرت فرمودند: میخواهی چه کنی؟» عرض کرد: بدهیای دارم، داراییام را از دست دادهام. حضرت فرمودند: من بدهیات را میدهم و کارهایت را هم انجام میدهم.» اما علیبناسماعیل به حضرت توجهی نکرد و قصد خروج از شهر را نمود.
حضرت (مجدداً) او را خواستند و به او فرمودند: داری میروی؟» عرض کرد: بله، ناچارم به این کار. حضرت به او فرمودند: مراقب باش، ای پسر برادرم! از خدا بترس و فرزندانم را یتیم مکن.» همچنین دستور دادند سیصد دینار (سکه طلا) و چهارهزار درهم (سکه نقره) به او بدهند. وقتی از نزد امام رفت، حضرت به حاضران فرمودند: به خدا قسم، از من بدگویی خواهد کرد تا خونم را بریزد و فرزندانم را یتیم کند.»
.علیبناسماعیل (از مدینه) خارج شد و نزد یحییبنخالد (وزیر هارون) رفت. یحیی اطلاعاتی درباره امام کاظم (علیهالسلام) از او گرفت و آن را به هارونالرشید گفت و چیزهایی هم بر آن افزود. سپس علیبناسماعیل را نزد هارون برد و از او درباره عمویش (امام کاظم) سؤال کرد.
علیبناسماعیل نیز نزد هارون از ایشان بدگویی کرد و به او گفت: اموال زیادی از شرق و غربِ عالم به او میرسد. (مدتی پیش) زمین حاصلخیزی بهنام یسیره» را بهقیمت سیهزار دینار (سکه طلا) خرید. وقتی مَبلغ را به مالک زمین دادند، گفت: من این سکهها را نمیخواهم، بلکه سکههایی میخواهم که فلان ویژگیها را داشته باشد. موسیبنجعفر نیز دستور داد تا همان را تهیه کنند و به او بدهند. پس سیهزار دینار از سکههایی دقیقاً با همان ویژگیها را به او دادند.
هارونالرشید این سخنان را از او شنید و دستور داد دویستهزار درهم (سکه نقره) در یکی از نواحی، با واسطهای به او داده شود. علیبناسماعیل نیز یکی از مناطق شرقی را (برای زندگی) انتخاب کرد (و به آنجا رفت.) فرستادگانش برای دریافت مال (به دربار بغداد) رفتند و خودش آنجا ماند و منتظرشان شد.
در یکی از همانروزها، (برای قضای حاجت) به دستشویی رفته بود که دچار اسهال شدیدی شد و تمام رودههایش از بدنش خارج شد و بر زمین ریخت. تلاش کردند رودههایش را برگردانند، اما نتوانستند و به حال خودش رهایش کردند. وقتی اموالش را آوردند، داشت جان میداد. گفت: با اینها چه کنم، وقتی در حال مرگ هستم؟!
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
در ادامه ذکر میگردد که هارونالرشید دستور داد امام کاظم (علیهالسلام) را در غل و زنجیر کردند و ابتدا به بصره نزد عیسیبنجعفر (فرماندار بصره)، بعد به بغداد، نزد فضلبنربیع (یکی از وزرای هارون) و بعد نزد فضلبنیحییبنخالد (پسر وزیر اعظم) بردند تا ایشان را زندانی کنند و به شهادت رسانند، اما همگی شیفته اخلاق و عبادات امام گشتند و حاضر به این کار نشدند. سرانجام امام را به سِندیبنشاهَک سپردند. او نیز امام را به دستور هارون (لعنةاللهعلیهما) مسموم نمود و به شهادت رساند.
.عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ؟ قَالَ: أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ.»»
الکافی، ج۲، ص۱۶۴
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) سؤال شد:
محبوبترینِ مردم نزد خداوند چه کسی است؟
حضرت فرمودند:
سودمندترینِ مردم برای مردم.»»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.»
الکافی، ج۵، ص۵۵
از امام سجاد، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا (صلواتاللهعلیهم) نقل شده است:
هرکس هجوم آب یا آتش را از گروهی از مسلمانان دفع کند، بهشت برای او واجب است.»
.عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَةِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۵۷
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
پس از من، هرگاه کسانی که [در میان مردم، نسبت به دینشان] ایجاد تردید و بدعت میکردند را دیدید،
بیزاریتان از آنان را اظهار کنید،
زیاد به آنان دشنام دهید، دربارهشان سخن بگویید و بدیشان را بگویید
و آنان را [با این هجمه سنگین] دچار بهت و وحشت کنید،
تا:
طمع نکنند اسلام را دچار فساد و تباهی کنند
و مردم از آنان بر حذر باشند و بدعتهایشان را نیاموزند.
خداوند بهخاطر این برخورد، حسنههایی برایتان خواهد نوشت و در آخرت درجاتتان را بالا خواهد برد.»
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص:
إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ الْبَرَکَةَ.»
الکافی، ج۸، ص۵۷
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نشسته بودند که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وارد شدند. رسول خدا به ایشان فرمودند:
بهراستی که در تو شباهتهایی به عیسیبنمریم (صلواتاللهعلیهما) هست و اگر گروههایی از امت من چیزهایی نمیگفتند که مسیحیان در مورد عیسیبنمریم گفتند [اینکه او خداست]، درباره تو سخنی میگفتم که هرگاه اشراف و بزرگان مردم از کنارت عبور میکردند، خاکی که زیر پاهایت بود را برمیداشتند و به آن تبرک میجستند.»
وَ رُوِیَ أَنَّهُ مَرَّ الصَّادِقُ ع بِقَوْمٍ وَ قَدْ مَاتَ لَهُمْ مَیِّتٌ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ وَ عَزَّاهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: یَا هَؤُلَاءِ إِنَّ الْمَوْتَ لَیْسَ بِکُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَى فَهَلْ کَانَ مَیِّتُکُمْ یُسَافِرُ؟» قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: فَعُدُّوا هَذَا مِنْ بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ قَادِمُونَ.»
روضةالواعظینوبصیرةالمتعظین، ج۲، ص۴۸۹
نقل شده است که امام صادق (علیهالسلام) از کنار قومی که یکی از آنان مُرده بود، عبور میکردند. پس کنارشان ایستادند و به آنان تسلیت گفتند.
سپس به آنان فرمودند: ای جماعت! مرگ نه با شما آغاز میشود و نه به شما پایان مییابد. آیا شخصی که از شما مرده است، (تاکنون) مسافرت نرفته بود؟»
گفتند: بله (رفته بود.)
حضرت فرمودند: پس این را نیز مانند یکی از مسافرتهای او حساب کنید؛ اگر پیش شما بازگشت (، که هیچ) و الا، شما پیش او خواهید رفت.»
از امیر مؤمنان (علیهالسلام) نقل شده است که در مذمّت دنیا فرمودند:
أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنْ صَحَّ فِیهَا أَمِنَ وَ مَنْ مَرِضَ فِیهَا نَدِمَ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا أَتَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ.»
تحفالعقول، ص۲۰۱
آغازش گرفتاری است و پایانش نابودی.
در حلالش حساب است و در حرامش عقاب.
هرکس در آن سالم است، [از روی خوشخیالی] آسوده است و هرکس در آن بیمار است، [از فرصتهای ازدسترفتهاش] پشیمان است.
هرکس در آن توانگر است، دچار فتنه (آزمایش) است و هرکس در آن نیازمند است، غمگین.
هرکس برای بهدست آوردنش بکوشد، از دستش میدهد و هرکس از آن دست کشد، او نزدش آید.
هرکس به آن نگاه کند، نابینایش میسازد و هرکس با (چشم عبرت به) آن نگاه کند، آگاهش میگرداند.»
ایمان (که خود، درجاتی دارد)، مرتبهای بالاتر از اسلام است. برای ورود به وادی ایمان، ابتدا باید به سرزمین اسلام پای نهاد.
من که هنوز به جرگه مسلمین نپیوستهام، چگونه درجات والای ایمانی» و حالات آنچنانیِ معنوی» را طلب میکنم؟!
.عَنْ عَاصِمٍ الْکُوزِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:
مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.»
الکافی، ج۲، ص۱۶۴
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام[*] نداشته باشد، جزء مسلمانان نیست
و کسی که بشنود مردی فریادِ یاریطلبی سرمیدهد که: "ای مسلمانان!"، اما جوابش را ندهد، مسلمان نیست.»
پاورقیــــــــــــــــــــــــــ
[*] اهتمام: اراده و عزم قوی برای حرکت و اقدام.
از جمله وصایایی که امیرالمؤمنین در آخرین لحظات عمرشان برای امام حسن (علیهماالسلام) مکتوب فرمودند، این بود:
.وَ لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلِّیَ اللَّهُ أَمْرَکُمْ شِرَارَکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ.»
الکافی، ج۷، ص۵۲
امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید؛ زیرا اگر ترک کنید، خداوند بدترین شما را متولّی (عهدهدارِ) کارهایتان میکند، آنگاه دعا میکنید (که از شرّ آنها خلاص شوید،) اما دعایتان در مورد آنها مستجاب نمیشود.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
مقصود از کسانی متولّی امور (عهدهدارِ کارهای) مردم هستند، کسانیاند که بهنوعی مسؤولیتی دارند؛ اعم از حاکمان و وزرا و وکلا و قضات و کارمندان و عالمان و معلمان و.
این، قانون دنیاست و این، ما هستیم که این بلاها را بر سر خود میآوریم.
روزی که به دلیل عدم رؤیت هلال ماه رمضان، معلوم نیست آخر شعبان است یا اول ماه رمضان، یومالشک نامیده میشود.
به فتوای علماء، روزه گرفتن در این روز واجب نیست، اما شخص میتواند با نیت روزه مستحبی یا با نیت روزه قضا، در این روز روزه بگیرد. (البته نمیتواند به نیت روزه ماه رمضان روزه بگیرد.)
توصیه امام صادق در مورد روزه گرفتن در این روز را ملاحظه فرمایید:
.عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْیَوْمِ الَّذِی یُشَکُّ فِیهِ مِنْ شَعْبَانَ. قَالَ: لَأَنْ أَصُومَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُفْطِرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ.»
الکافی، ج۴، ص۸۱
عبدالله بن یحیی کاهلی گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد روزی که در مورد آن شک است که از شعبان است (یا اول رمضان)، سؤال کردم.
حضرت فرمودند:
من اگر روزی از شعبان را روزه بگیرم، قطعاً بیشتر میپسندم از اینکه روزی از ماه رمضان را بخورم.»
.عَنْ بَشِیرٍ النَّبَّالِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ الشَّکِّ فَقَالَ: صُمْهُ فَإِنْ یَکُ مِنْ شَعْبَانَ کَانَ تَطَوُّعاً وَ إِنْ یَکُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَیَوْمٌ وُفِّقْتَ لَهُ.»
الکافی، ج۴، ص۸۲
بشیر بن نّبال گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد روزه گرفتن در یومالشک پرسیدم.
حضرت فرمودند:
روزه بگیر. چراکه اگر از آن روز جزء شعبان باشد، عملی مستحب است و اگر جزء ماه رمضان باشد، روزی است که موفق به روزه ماه رمضان شدهای.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
به فتوای علماء، اگر شخصی در این روز روزه نگرفته باشد و قبل از اذان ظهر بفهمد که این روز جزء ماه رمضان است، اگر در آن روز مبطلات روزه را انجام نداده باشد، باید نیت روزه کند و تا مغرب ادامه دهد.
اگر مبطلات روزه را انجام داده باشد یا بعد از اذان ظهر بفهمد ماه رمضان است، باید تا اذان مغرب مبطلات روزه را انجام ندهد (اصطلاحاً امساک کند)، اما باید بعد از ماه رمضان، روزهاش را قضا کند.
.عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِفْطَارُکَ لِأَخِیکَ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ صِیَامِکَ تَطَوُّعاً.»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
اینکه بهخاطر برادر مؤمنت روزهات را افطار کنی (بشکنی)، بهتر از این است که روزه مستحبی بگیری.»
.عَنْ نَجْمِ بْنِ حُطَیْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
مَنْ نَوَى الصَّوْمَ ثُمَّ دَخَلَ عَلَى أَخِیهِ فَسَأَلَهُ أَنْ یُفْطِرَ عِنْدَهُ فَلْیُفْطِرْ وَ لْیُدْخِلْ عَلَیْهِ السُّرُورَ فَإِنَّهُ یُحْتَسَبُ لَهُ بِذَلِکَ الْیَوْمِ عَشَرَةُ أَیَّامٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها».»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
کسی که قصد کند روزه بگیرد، سپس نزد برادر (ایمانی)اش رود و برادرش از او بخواهد نزد او افطار کند (چیزی بخورد) و او روزهاش را بخورد و (با این کار) برادرش را شادمان سازد، برای آن روزش ده روز (روزه) محاسبه میشود. این سخن خداوند (عزّوجلّ) است: هرکس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن کار نصیبش میشود.» (انعام:۱۶۱)»
.عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَنْ دَخَلَ عَلَى أَخِیهِ وَ هُوَ صَائِمٌ فَأَفْطَرَ عِنْدَهُ وَ لَمْ یُعْلِمْهُ بِصَوْمِهِ فَیَمُنَّ عَلَیْهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ سَنَةٍ.»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
هرکس درحالیکه روزهدار است، نزد برادر (ایمانی)اش رود و پیش او افطار کند، اما به او نفهماند که روزه است تا منتی بر او بگذارد، خداوند روزه یک سال را برایش مینویسد.»
احتمالاً میدانید که خانمها بدون اجازه شوهر نمیتوانند روزه مستحبی بگیرند.
اما جالب است بدانید این فقط خانمها نیستند که برای گرفتن روزه مستحبی باید اجازه داشته باشند، بلکه گروههای دیگری نیز هستند که برای گرفتن روزه مستحبی باید از دیگری اجازه داشته باشند.
.عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مِنْ فِقْهِ الضَّیْفِ أَنْ لَا یَصُومَ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ صَاحِبِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا أَنْ لَا تَصُومَ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْ صَلَاحِ الْعَبْدِ وَ طَاعَتِهِ وَ نُصْحِهِ لِمَوْلَاهُ أَنْ لَا یَصُومَ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ مَوْلَاهُ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْ بِرِّ الْوَلَدِ أَنْ لَا یَصُومَ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ أَبَوَیْهِ وَ أَمْرِهِمَا وَ إِلَّا کَانَ الضَّیْفُ جَاهِلًا وَ کَانَتِ الْمَرْأَةُ عَاصِیَةً وَ کَانَ الْعَبْدُ فَاسِقاً عَاصِیاً وَ کَانَ الْوَلَدُ عَاقّاً.»
الکافی، ج۴، ص۱۵۱
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
از (نشانههای) فهمیده بودنِ مهمان، این است که روزه مستحبی نگیرد، مگر با اجازه میزبان.
از (مصادیقِ) اطاعت زن از شوهرش، این است که روزه مستحبی نگیرد، مگر با اجازه و دستور او.
از (لازمههای) شایستگیِ بنده (غلام یا کنیز) و اطاعت و خیرخواهی نسبت به صاحبش، این است که روزه مستحبی نگیرد، مگر با اجازه و دستور او.
از (مواردِ) نیکیِ فرزند (به پدر و مادرش) این است که روزه مستحبی نگیرد، مگر با اجازه و دستور آندو.
اگر اجازه نگیرند؛
آن مهمان نادان است،
آن زن نافرمان است،
آن بنده فاسق و نافرمان است
و آن فرزند عاقّ (نافرمان) است.»
.عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:
أَلَا لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَیْرَ فِی قِرَاءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ.»
الکافی، ج۱، ص۳۶
از امام صادق از امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) نقل شده است:
آگاه باشید! در علمی که در آن تفهّم[1] نباشد، هیچ خیری نیست.
آگاه باشید! در قرائتی که در آن تدبّر[2] نباشد، هیچ خیری نیست.
آگاه باشید! در عبادتی که در آن تفکّر نباشد، هیچ خیری نیست.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] تفهّم: تلاش برای فهم تدریجی.
[2] تدبّر: تلاش برای دیدنِ پشتصحنهها و عواقب. (در اینجا یعنی: توجه به معانیِ عمیق و اصیل قرآن)
.عَنْ مَحْفُوظٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع رَمَى جَمْرَةَ الْعَقَبَةِ وَ انْصَرَفَ فَمَشَیْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ کَالْمُطَرِّقِ لَهُ فَإِذَا رَجُلٌ أَصْفَرُ عَمْرَکِیٌ قَدْ أَدْخَلَ عُودَةً فِی الْأَرْضِ شِبْهَ السَّابِحِ وَ رَبَطَهُ إِلَى فُسْطَاطِهِ وَ النَّاسُ وُقُوفٌ لَا یَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ یَمُرُّوا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ فَإِنَ هَذَا الَّذِی تَصْنَعُهُ لَیْسَ لَکَ.» قَالَ فَقَالَ لَهُ الْعَمْرَکِیُّ: أَ مَا تَسْتَطِیعُ أَنْ تَذْهَبَ إِلَى عَمَلِکَ لَا یَزَالُ الْمُکَلِّفُ الَّذِی لَا یُدْرَى مَنْ هُوَ یَجِیئُنِی فَیَقُولُ یَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِخِطَامِ بَعِیرٍ لَهُ مَقْطُوراً فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ فَمَضَى وَ تَرَکَهُ الْعَمْرَکِیُّ الْأَسْوَدُ.
الکافی، ج۵، ص۶۱
شخصی بهنام محفوظ اسکاف نقل میکند:
امام صادق (علیهالسلام) را دیدم که (در ایام حج، در سرزمین منی) جمره عقبه را سنگ زدند و بازگشتند. من نیز جلوی ایشان مانند کسی که راه را برای (شترِ) ایشان باز کند، راه میرفتم.
ناگهان با مردی زردرنگ و عَمرَکی مواجه شدیم که چوبی را در زمین فرو کرده بود و آن را (با طنابی) به خیمهاش وصل کرده بود و مردم ایستاده بودند (چون راه بسته بود،) نمیتوانستند عبور کنند.
امام صادق (علیهالسلام) به او فرمودند: ای فلانی! از خدا بپرهیز! این چیزی که ساختهای، حقِ چنین کاری را نداری.»
مرد عمرکی گفت: نمیتوانی بروی دنبال کارت؟ دائماً افرادی اهل تکلّف که معلوم نیست که هستند، میآیند و میگویند: فلانی! از خدا بپرهیز!»
امام صادق (علیهالسلام) طناب شترهایی که به هم بسته شده بودند [و به ظاهراً به آن چوب وصل شده بودند] را بالا گرفتند، سر خم کردند و از آنجا عبور کردند.
آن مرد نیز (که قصد مشاجره با حضرت را داشت،) حضرت را رها کرد.
پانوشتـــــــــــــــــــــــــ
آری، با چنین افراد زباننفهمی، نباید دهانبهدهان شد و مشاجره نمود، بلکه باید تذکر داد و عبور کرد.
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ ذَاتَ یَوْمٍ: أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِهِ؟» فَقُلْتُ: بَلَى. فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ وَ الْوَلَایَةُ لَنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِنَا یَعْنِی الْأَئِمَّةَ خَاصَّةً وَ التَّسْلِیمَ لَهُمْ وَ الْوَرَعُ وَ الِاجْتِهَادُ وَ الطُّمَأْنِینَةُ وَ الِانْتِظَارُ لِلْقَائِمِ ع.» ثُمَّ قَالَ: إِنَّ لَنَا دَوْلَةً یَجِیءُ اللَّهُ بِهَا إِذَا شَاءَ.» ثُمَّ قَالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْیَنْتَظِرْ وَ لْیَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ فَإِنْ مَاتَ وَ قَامَ الْقَائِمُ بَعْدَهُ کَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَکَهُ فَجِدُّوا وَ انْتَظِرُوا هَنِیئاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْمَرْحُومَةُ.»
الغیبة(للنعمانی)، ص۲۰۰
از ابوبصیر نقل شده است:
روزی امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: آیا شما را آگاه نکنم از چیزی که خداوند بدون آن، عملی را از بندگانش نمیپذیرد؟»
ابوبصیر گوید: عرض کردم: بله (بفرمایید.)
حضرت فرمودند: "شهادت به اینکه هیچ خدایی جز الله نیست و اینکه محمد (صلیاللهعلیهوآله) بنده و فرستادهی اوست" و "پذیرش دستورات خداوند" و "ولایت ما و برائت از دشمنانمان" - مقصود فقط ائمه (علیهمالسلام) است - و "تسلیمِ ایشان بودن" و "پرهیزکاری" و "تلاش فوقالعاده" و "آرامش" و "انتظارِ حضرت قائم (عجلاللهفرجه)".»
سپس فرمودند: ما حکومتی داریم که هرگاه خداوند بخواهد، آن را پیش خواهد آورد.»
سپس فرمودند: هرکس خوشحال میشود از اینکه جزء یاران حضرت قائم (عجلاللهفرجه) باشد، باید "منتظر" باشد و بر اساس "پرهیزکاری" و "اخلاقِ نیک" عمل نماید. منتظر» چنین کسی است. پس اگر بمیرد و بعد از آن، حضرتِ قائم قیام نماید، اجری که میبرد، مثل اجر کسی است که در زمان ایشان (جزء یارانشان) بوده است. پس "سخت تلاش کنید" و "منتظر باشید". گوارا باد بر شما، ای گروهی که مورد رحمت واقع شدهاید!»
.عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ:
مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ مُنْتَظِراً کَانَ کَمَنْ هُوَ فِی الْفُسْطَاطِ الَّذِی لِلْقَائِمِ ع.»
الغیبة(للنعمانی)، ص۲۰۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
از میان شما (شیعیان)، کسی که در حال انتظار این امر (ظهور) بمیرد، مانند کسی است که در خیمه حضرت قائم (عجلاللهفرجه) است.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
در مطلب بعد، معنای انتظار» از زبان امام صادق (علیهالسلام) بیان خوهد شد، إن شاء الله.
.عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ ص: کَیْفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ؟» فَقِیلَ لَهُ: وَ یَکُونُ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیْفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ؟» فَقِیلَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ یَکُونُ ذَلِکَ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیْفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؟»»
الکافی، ج۵، ص۵۹
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله به اصحابشان) فرمودند:
چگونه خواهید بود زمانی که نتان فاسد شوند و جوانانتان فاسق گردند، اما شما نه امربهمعروف»[1] کنید و نه نهیازمنکر»[2]؟»
عرض شد:
ای رسول خدا! چنین اتفاقی رخ خواهد داد؟!
حضرت فرمودند:
بله، بدتر از این هم رخ میدهد؛ چگونه خواهید بود زمانی که شما امر به منکر» و نهی از معروف» کنید؟»
عرض شد:
ای رسول خدا! چنین اتفاقی رخ خواهد داد؟!
فرمودند:
بله، بدتر از این هم رخ میدهد؛ چگونه خواهید بود زمانی که ببینید معروف به منکر تبدیل شده است و منکر به معروف؟»»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] معروف؛ چیزی که پسندیده و خوشآیند است، ارزش.
[2] منکر؛ چیزی که ناپسند و ناخوشآیند است، ضدارزش.
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــ
امروز متأسفانه بسیاری از آنچه برای مسلمانان عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) دور از ذهن مینمود، محقق شده است؛ بسیاری از ارزشها به ضدارزش تبدیل شدهاند و بسیاری ضدارزشها ارزش گشتهاند.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که روشهای سخت تهاجم، جای خود را به روشهای نرم و بدون درد و خونریزی! دادهاند.
چگونه؟
فرآیند اجبارِ نرم به تغییر رفتار چنین است: انسان کارهایی را که ارزش (معروف) میداند، انجام میدهد و از کارهایی که ضدارزش (منکر) میداند، پرهیز میکند. بنابراین اگر نظام ارزشی او دستخوش تغییرات شود، رفتارش نیز تغییر میکند.
آنوقت اگر کسی بخواهد مردم طوری که او میخواهد رفتار کنند، نیازی به اجبار و درگیری و خونریزی نیست، کافی است رفتار مدنظرش را در ذهن آنان به ارزش (معروف) تبدیل کند، تا خودشان آنکار را با میل و رغبت انجام دهند.
این قاعده، هم میتواند مورد استفاده جبهه حق قرار گیرد و هم مورد استفاده جبهه باطل. هر فرد یا گروه یا جریانی، میتواند با استفاده از این ابزار، اغراض خود را - چه صحیح و چه غلط – عملی سازد.
اگر ما معتقدیم شیاطین جن و انس، در تهاجم فرهنگی، قصد تغییر بینشها و گرایشهای مردم و بهتَبَع رفتار آنان را دارند، آیا شایسته نیست برای پاتک به شیاطین، از همین شیوه بهره ببریم؟
آیا بهتر نیست بهجای دست روی دست گذاشتن و نُچنُچ گفتن و غُرغُر کردن و تلاش برای تغییر رفتار مردم صِرفاً» با استفاده از زور و قانون، سعی کنیم بینشها و گرایشها را نیز اصلاح کنیم تا خودبهخود عمل صالح در جامعه رواج یابد؟
سالها پیش، دوستی داشتم که میگفت: من در ماه رمضان وقتی سفر میروم، روزهام را میگیرم؛ چون روزه نداشتن در شهری که همه روزهاند و رستورانها و اغذیهفروشیها غذایی طبخ نمیکنند، مشکل است.
برای توجیه کار خودش، اجتهاد میکرد که مسافرت در قدیمها چون طولانی و دشوار بوده، خدا به مردم تخفیف داده بوده، الآن که مسافرتها آسان شده، این حکم هم دیگر تغییر کرده.
گویا اینگونه سرپیچیها و توجیهها مربوط به زمان حاضر نیست و در زمان رسول خدا و اهلبیت (صلواتاللهعلیهم) نیز مطرح بوده است. ملاحظه فرمایید.
.عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ ص فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ فِی السَّفَرِ؟ فَقَالَ: لَا» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ عَلَیَّ یَسِیرٌ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَصَدَّقَ عَلَى مَرْضَى أُمَّتِی وَ مُسَافِرِیهَا بِالْإِفْطَارِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ أَ یُعْجِبُ أَحَدَکُمْ لَوْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ أَنْ تُرَدَّ عَلَیْهِ.»»
الکافی، ج۴، ص۱۲۷
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
مردی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا! در ماه رمضان، در سفر باید روزه بگیرم؟
حضرت فرمودند:
نه.»
عرض کرد:
ای رسول خدا! روزه گرفتن در سفر، برایم آسان است.
رسول خدا فرمودند:
بهراستیکه خداوند (عزّوجلّ) به بیماران و مسافرانِ امتِ من تصدّق فرموده تا روزهشان را در ماه رمضان افطار کنند (بخورند.)
آیا هیچیک از شما خوشش میآید از اینکه (به کسی) صدقهای دهد و صدقهاش رد شود (پذیرفته نشود؟)»»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
لَوْ أَنَّ رَجُلًا مَاتَ صَائِماً فِی السَّفَرِ مَا صَلَّیْتُ عَلَیْهِ.»
الکافی، ج۴، ص۱۲۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که میفرمودند:
اگر مردی بمیرد درحالیکه در سفر روزه گرفته است، بر او نماز نخواهم خواند.»
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخُرُوجِ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ قَالَ: لَا إِلَّا فِیمَا أُخْبِرُکَ بِهِ؛ خُرُوجٌ إِلَى مَکَّةَ أَوْ غَزْوٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مَالٌ تَخَافُ هَلَاکَهُ أَوْ أَخٌ تُرِیدُ وَدَاعَهَ وَ إِنَّهُ لَیْسَ أَخاً مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ.»
الکافی، ج۴، ص۱۲۶
از ابوبصیر اسدی نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) درباره خارج شدن (از شهر) هنگام آغاز ماه رمضان پرسیدم.
حضرت فرمودند:
نه، مگر در مواردی که به تو میگویم: سفر به مکه باشد، یا جنگی در راه خدا، یا (بهخاطر حفظِ) مالی که میترسی از بین برود، یا برای وداع با برادری (که در حال مرگ است.) منظورم از این برادری، برادریِ (خونی) از پدر و مادر نیست (بلکه منظور برادری ایمانی است.)»
.عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَدْخُلُ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ هُوَ مُقِیمٌ لَا یُرِیدُ بَرَاحاً ثُمَّ یَبْدُو لَهُ بَعْدَ مَا یَدْخُلُ شَهْرُ رَمَضَانَ أَنْ یُسَافِرَ فَسَکَتَ فَسَأَلْتُهُ غَیْرَ مَرَّةٍ فَقَالَ: یُقِیمُ أَفْضَلُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ لَهُ حَاجَةٌ لَا بُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ فِیهَا أَوْ یَتَخَوَّفَ عَلَى مَالِهِ.»
الکافی، ج۴، ص۱۲۶
از عبیدالله بن علی حلبی نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد مردی پرسیدم که وارد ماه رمضان میشود، درحالیکه در شهرش است و قصد بیرون رفتن از شهر را ندارد، سپس، بعد از آغاز ماه رمضان، نظرش عوض میشود؛ که به مسافرت رود.
حضرت سکوت کردند. من بار دیگر سؤالم را پرسیدم. آنگاه فرمودند:
اینکه در شهرش بماند، بهتر است، مگراینکه نیاز باشد که بهناچار از شهر خارج شود یا بر (از بین رفتنِ) مالش بترسد.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ
[1] مسافرت در ماه رمضان، مگر در صورت ضرورت، مکروه است.
[2] احتمالاً این حکم شامل سفرهای زیارتی نیز میشود، چهرسد به سفرهای تفریحی، چهرسد به سفر برای فرار از روزه.
[3] احتمالاً اگر سفر بیش از ده روز باشد و به نحوی تنظیم شود که هیچیک روزههای ماه مبارک از دست نرود، مشکلی نباشد.
.عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ نَسِیَ فَأَکَلَ وَ شَرِبَ ثُمَّ ذَکَرَ. قَالَ: لَا یُفْطِرْ إِنَّمَا هُوَ شَیْءٌ رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیُتِمَّ صَوْمَهُ.»
الکافی، ج۴، ص۱۰۱
عبیدالله بن علی حلبی گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد (تکلیفِ) مردی که فراموش کرده (که روزه است) و خورده و آشامیده و بعداً یادش آمده (که روزه است)، سؤال شد.
حضرت فرمودند:
روزهاش را نخورده (باطل نشده است.)
آنچه خورده، چیزی است که خداوند (عزّوجلّ) روزیاش کرده است.
پس باید روزهاش را تمام کند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
فرق روایات فقهی با احکام خشک رسالهای، همین گونه بیانات شیرین است؛ که هم بیان حکمی شرعی است و هم نکتهای اعتقادی را با زبانی شیرین بیان میکند و هم سؤالکننده را به پروردگارش اشارت میدهد.
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ السَّحُورِ لِمَنْ أَرَادَ الصَّوْمَ أَ وَاجِبٌ هُوَ عَلَیْهِ؟ فَقَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ لَا یَتَسَحَّرَ إِنْ شَاءَ وَ أَمَّا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ أَنْ یَتَسَحَّرَ نُحِبُ أَنْ لَا یُتْرَکَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ.»
الکافی، ج۴، ص۹۴
ابوبصیر گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد سحری سؤال کردم که آیا برای کسی که میخواهد روزه بگیرد واجب است؟
حضرت فرمودند:
اشکالی ندارد که اگر خواست، سحری نخورد، اما در ماه رمضان، بهتر این است که سحری بخورد. ما (اهلبیت) دوست داریم که در ماه رمضان ترک نشود.»
.عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ السَّحُورِ لِمَنْ أَرَادَ الصَّوْمَ. فَقَالَ: أَمَّا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّ الْفَضْلَ فِی السَّحُورِ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ وَ أَمَّا فِی التَّطَوُّعِ فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یَتَسَحَّرَ فَلْیَفْعَلْ وَ مَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَا بَأْسَ.»
الکافی، ج۴، ص۹۴
همچنین سماعة بن مهران گوید:
از ایشان در مورد سحری خوردن برای کسی که میخواهد روزه بگیرد سؤال کردم.
حضرت فرمودند:
در ماه رمضان، بهتر این است که سحری بخورد، حتی مقداری آب.
اما در روزههای مستحبی، هرکس دوست داشت، سحری بخورد، این کار را بکند و هرکس این کار را نکرد، اشکالی ندارد.»
سالها پیش، دوستی داشتم که میگفت: من در ماه رمضان وقتی سفر میروم، روزهام را میگیرم؛ چون روزه نداشتن در شهری که همه روزهاند و رستورانها و اغذیهفروشیها غذایی طبخ نمیکنند، مشکل است.
برای توجیه کار خودش، اجتهاد میکرد که "قدیمها مسافرتها طولانی و دشوار بوده و خدا برای اینکه به مردم تخفیف دهد، حکم روزه را از مسافر برداشته بوده. اما الآن که مسافرتها آسان شده، این حکم هم دیگر تغییر کرده."
گویا اینگونه سرپیچیها و توجیهها مربوط به زمان حاضر نیست و در زمان رسول خدا و اهلبیت (صلواتاللهعلیهم) نیز مطرح بوده است. ملاحظه فرمایید.
.عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ ص فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ فِی السَّفَرِ؟ فَقَالَ: لَا» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ عَلَیَّ یَسِیرٌ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَصَدَّقَ عَلَى مَرْضَى أُمَّتِی وَ مُسَافِرِیهَا بِالْإِفْطَارِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ أَ یُعْجِبُ أَحَدَکُمْ لَوْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ أَنْ تُرَدَّ عَلَیْهِ.»»
الکافی، ج۴، ص۱۲۷
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
مردی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا! در ماه رمضان، در سفر باید روزه بگیرم؟
حضرت فرمودند:
نه.»
عرض کرد:
ای رسول خدا! روزه گرفتن در سفر، برایم آسان است.
رسول خدا فرمودند:
بهراستیکه خداوند (عزّوجلّ) به بیماران و مسافرانِ امتِ من تصدّق فرموده تا روزهشان را در ماه رمضان افطار کنند (بخورند.)
آیا هیچیک از شما خوشش میآید از اینکه (به کسی) صدقهای دهد و صدقهاش رد شود (پذیرفته نشود؟)»»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
لَوْ أَنَّ رَجُلًا مَاتَ صَائِماً فِی السَّفَرِ مَا صَلَّیْتُ عَلَیْهِ.»
الکافی، ج۴، ص۱۲۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که میفرمودند:
اگر مردی بمیرد درحالیکه در سفر روزه گرفته است، بر او نماز نخواهم خواند.»
.حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ یَحْیَى الْخُزَاعِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى بَعْضِ مَوَالِیهِ یَعُودُهُ فَرَأَیْتُ الرَّجُلَ یُکْثِرُ مِنْ قَوْلِ آهِ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَخِی اذْکُرْ رَبَّکَ وَ اسْتَغِثْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنْ قَالَ آهِ فَقَدِ اسْتَغَاثَ بِاللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.»
التوحید (للصدوق)، ص۲۱۹
جعفر بن یحیی خُزاعی از پدرش نقل کرده است:
همراه با امام صادق (علیهالسلام) نزد یکی از شیعیان ایشان رفتیم تا او را عیادت کنیم. دیدم آن مرد زیاد میگوید آه».
به او گفتم: برادر من! پروردگارت را یاد کن و از او یاری بطلب.
در این هنگام، امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:پ
بهراستی که آه» نامی است از نامهای خداوند (عزّوجلّ) پس کسی که بگوید آه» از خداوند (تبارکوتعالی) یاری طلبیده است.»
.عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَا یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَجْلِسَ مَجْلِساً یُعْصَى اللَّهُ فِیهِ وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِهِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۴
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
برای مؤمن شایسته نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا میشود و توان تغییر آن وضع را هم ندارد.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــ
چندروز پیش دیدم مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیتالله بهجت (رحمةاللهعلیه)، این سؤال و جواب را از ایشان منتشر کرده بودند:
سؤال: معاشرت با دوستانی که مذهبی نیستند و به نماز اهمیت نمیدهند و اهل نوار، موسیقی، پاسور و قمار هستند، اما در معاشرت آدمهای خوبی هستند، چه صورتی دارد؟
جواب: اگر ارشاد و نصیحت آنها اثر ندارد، با آنها معاشرت نکنید تا آنها در شما تأثیر نگذارند.
.عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْجَعْفَرِیِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ: مَا لِی رَأَیْتُکَ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ یَعْقُوبَ.» فَقَالَ: إِنَّهُ خَالِی. فَقَالَ: إِنَّهُ یَقُولُ فِی اللَّهِ قَوْلًا عَظِیماً یَصِفُ اللَّهَ وَ لَا یُوصَفُ فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَکْتَنَا وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَکْتَهُ.» فَقُلْتُ: هُوَ یَقُولُ مَا شَاءَ أَیُّ شَیْءٍ عَلَیَّ مِنْهُ إِذَا لَمْ أَقُلْ مَا یَقُولُ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع: أَ مَا تَخَافُ أَنْ تَنْزِلَ بِهِ نَقِمَةٌ فَتُصِیبَکُمْ جَمِیعاً؟ أَ مَا عَلِمْتَ بِالَّذِی کَانَ مِنْ أَصْحَابِ مُوسَى ع وَ کَانَ أَبُوهُ مِنْ أَصْحَابِ فِرْعَوْنَ فَلَمَّا لَحِقَتْ خَیْلُ فِرْعَوْنَ مُوسَى تَخَلَّفَ عَنْهُ لِیَعِظَ أَبَاهُ فَیُلْحِقَهُ بِمُوسَى فَمَضَى أَبُوهُ وَ هُوَ یُرَاغِمُهُ حَتَّى بَلَغَا طَرَفاً مِنَ الْبَحْرِ فَغَرِقَا جَمِیعاً فَأَتَى مُوسَى ع الْخَبَرُ فَقَالَ: هُوَ فِی رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَکِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ یَکُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۴
از بَکر بن محمد نقل شده است:
شنیدم که امام رضا (علیهالسلام) به شخصی به نام جعفری میفرمودند: چرا تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب میبینم؟»
جعفری عرض کرد: او داییام است.
حضرت فرمودند: او در مورد خداوند سخن درشتی میگوید؛ خداوند را [بهعنوان چیزی که جسم است،] توصیف میکند، درحالیکه خداوند به وصف نمیآید. یا با او نشست و برخواست کن [و ما را رها کن] یا با ما مجالست کن و او را رها کن.»
جعفری عرض کرد: او هر چه میخواهد بگوید. از او چه ضرری به من میرسد، اگر من به اعتقادات او معتقد نباشم؟
حضرت فرمودند: آیا نمیترسی که عذابی نازل شود و همه شما (اطرافیان عبدالرحمان) را دچار کند؟ مگر نمیدانی آنکس که از اصحاب حضرت موسی (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) بود و پدرش از اصحاب فرعون بود و وقتی اسبسوارانِ فرعون به حضرت موسی رسیدند، از او سرپیچی کرد تا پدرش را نصیحت کند تا او را به حضرت موسی ملحق کند. پدرش رفت و او با پدرش ستیزه میکرد. تا اینکه به کنار دریا (رود نیل) رسیدند و هردو غرق شدند. خبر به حضرت موسی رسید. فرمود: او در رحمتِ خداوند است، اما عذاب وقتی نازل میشود نمیشود از کسی که در کنار گناهکار است، دفاع کرد.»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ الْکِنْدِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ قَالَ: یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَجْتَنِبَ مُوَاخَاةَ ثَلَاثَةٍ الْمَاجِنِ وَ الْأَحْمَقِ وَ الْکَذَّابِ فَأَمَّا الْمَاجِنُ فَیُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ وَ یُحِبُّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ وَ لَا یُعِینُکَ عَلَى أَمْرِ دِینِکَ وَ مَعَادِکَ وَ مُقَارَنَتُهُ جَفَاءٌ وَ قَسْوَةٌ وَ مَدْخَلُهُ وَ مَخْرَجُهُ عَلَیْکَ عَارٌ وَ أَمَّا الْأَحْمَقُ فَإِنَّهُ لَا یُشِیرُ عَلَیْکَ بِخَیْرٍ وَ لَا یُرْجَى لِصَرْفِ السُّوءِ عَنْکَ وَ لَوْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ رُبَّمَا أَرَادَ مَنْفَعَتَکَ فَضَرَّکَ فَمَوْتُهُ خَیْرٌ مِنْ حَیَاتِهِ وَ سُکُوتُهُ خَیْرٌ مِنْ نُطْقِهِ وَ بُعْدُهُ خَیْرٌ مِنْ قُرْبِهِ وَ أَمَّا الْکَذَّابُ فَإِنَّهُ لَا یَهْنِئُکَ مَعَهُ عَیْشٌ یَنْقُلُ حَدِیثَکَ وَ یَنْقُلُ إِلَیْکَ الْحَدِیثَ کُلَّمَا أَفْنَى أُحْدُوثَةً مَطَّهَا بِأُخْرَى حَتَّى إِنَّهُ یُحَدِّثُ بِالصِّدْقِ فَمَا یُصَدَّقُ وَ یُغْرِی بَیْنَ النَّاسِ بِالْعَدَاوَةِ فَیُنْبِتُ السَّخَائِمَ فِی الصُّدُورِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِکُمْ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۶
از امام صادق نقل شده است که امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) هنگامی که از منبر بالا رفتند، چنین فرمودند:
برای مسلمان شایسته است که از دوستی با سه گروه دوری نماید؛ لااُبالی[1]، احمق[2] و دروغگو.
- اما لااُبالی؛ کارهایش را برای تو زیبا جلوه میدهد، دوست دارد تو هم مثل خودش باشی، تو را در امور دین و آخرتت یاری نمیکند، کنار او بودن موجب دوری و قساوت است و رفتوآمد با او مایهی ننگت خواهد بود.
- اما احمق؛ تو را به کار خوبی راهنمایی نمیکند، امید نیست که بدیای را از تو دور نماید، چهبسا سودت را بخواهد اما به تو ضرر رساند. پس مرگش بهتر از حیاتش است، سکوتش بهتر از سخن گفتنش و دوری از او بهتر از نزدیکی به او.
- اما دروغگو؛ زندگی با او برایت گوارا نخواهد بود، سخنت را (برای دیگران) نقل میکند و سخن (دیگران) را برای تو نقل میکند و هرگاه از بافتهای فارغ شود به بافتهای دیگر میچسباند، اگر راست گوید تصدیق نمیشود، میان مردم دشمنی میاندازد و در سینهها کینه میرویاند.
پس از خدا بترسید و مراقب خودتان باشید.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] در متن عربی حدیث، واژه ماجن» بهکار رفته است. ماجن» یعنی پررو و بیباک، بیشرموحیا، مسخره و کسی که شوخیهای رکیک میکند.
[2] حُمق» ضدِ فهم» است و احمق» کسی است که عقلش ضعیف و فهمش ناقص است.
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ص: یَا بُنَیَّ انْظُرْ خَمْسَةً فَلَا تُصَاحِبْهُمْ وَ لَا تُحَادِثْهُمْ وَ لَا تُرَافِقْهُمْ فِی طَرِیقٍ.» فَقُلْتُ: یَا أَبَهْ مَنْ هُمْ؟» قَالَ: إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْکَذَّابِ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ یُقَرِّبُ لَکَ الْبَعِیدَ وَ یُبَاعِدُ لَکَ الْقَرِیبَ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفَاسِقِ فَإِنَّهُ بَائِعُکَ بِأُکْلَةٍ أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْبَخِیلِ فَإِنَّهُ یَخْذُلُکَ فِی مَالِهِ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرُّکَ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ.»»
الکافی، ج۲، ص۳۷۶
از امام صادق از امام باقر نقل شده است:
پدرم امام سجاد (علیهمالسلام) به من فرمودند:
پسرم! مراقب پنج گروه باش. با آنان نه همنشین شو، نه همسخن و نه همسفر.»
امام باقر (علیهالسلام) گویند: عرض کردم:
پدر! آنان چه کسانیاند؟»
ایشان فرمودند:
مبادا با دروغگو» همنشینی کنی؛ چراکه او مانند سراب است. دور را برای تو نزدیک مینماید و نزدیک را دور.
مبادا با فاسق»[1] همنشینی کنی؛ چراکه او تو را به یک لقمه یا کمتر از آن میفروشد.
مبادا با بخیل»[2] همنشینی کنی؛ چراکه او تو را زمانی که به مالش نیازمند شوی، رها میکند.
مبادا با احمق»[3] همنشینی کنی؛ چراکه او میخواهد به تو سود رساند اما به تو ضرر میرساند.
مبادا با قاطع رَحِم»[4] همنشینی کنی؛ چراکه من سه جا در کتاب خداوند (عزّوجلّ) دیدهام که مورد لعن قرار گرفته است.»»[5]
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــ
[1] فاسق» کسی است که از دایره دستورات الهی خارج شود، بهنحوی که موجب فساد و ضرر (به دیگران) شود.
[2] بخیل» کسی است که از پرداخت واجبات مالیاش دریغ میکند.
[3] احمق» کسی است که عقلش ضعیف و فهمش ناقص است.
[4] قاطع رحم» کسی است که ارتباطش را با خویشاوندانش قطع کرده است. (این ارتباط اعم است از رفتوآمد و کمک مالی)
[5] در ادامه حضرت این سه آیه را قرائت میفرمایند: آیه۲۳ سوره محمد، آیه۲۴ سوره رعد و آیه۲۷ سوره بقره.
.عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها» إِلَى آخِرِ الْآیَةِ. فَقَالَ: إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا إِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلَ الَّذِی یَجْحَدُ الْحَقَّ وَ یُکَذِّبُ بِهِ وَ یَقَعُ فِی الْأَئِمَّةِ فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَا تُقَاعِدْهُ کَائِناً مَنْ کَانَ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۷
از شعیببنیعقوب عَقَرقوفی نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) درباره (معنای) این آیه سؤال کردم:
البته خدا [این فرمان را] در قرآن بر شما نازل کرده است که: چون باخبر شوید گروهى آیات خدا را مورد انکار و استهزا قرار مىدهند، با آنان ننشینید تا در سخنى دیگر درآیند، [اگر بنشینید] شما هم [در به دوش کشیدن بار گناه انکار و استهزا] مانند آنان خواهید بود؛ یقیناً خدا همه منافقان و کافران را در دوزخ جمع خواهد کرد.» [نساء:۱۴۰، ترجمه انصاریان]
حضرت فرمودند:
مقصود خداوند از این آیه، این است که هرگاه شنیدید که مردی حق را انکار میکند، آن را تکذیب مینماید و از ائمه (علیهمالسلام) بدگویی میکند، از نزدش برخیز و کنارش منشین، هرکه میخواهد باشد.»
.حَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِذَا ابْتُلِیتَ بِأَهْلِ النَّصْبِ وَ مُجَالَسَتِهِمْ فَکُنْ کَأَنَّکَ عَلَى الرَّضْفِ حَتَّى تَقُومَ فَإِنَّ اللَّهَ یَمْقُتُهُمْ وَ یَلْعَنُهُمْ فَإِذَا رَأَیْتَهُمْ یَخُوضُونَ فِی ذِکْرِ إِمَامٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ فَقُمْ فَإِنَّ سَخَطَ اللَّهِ یَنْزِلُ هُنَاکَ عَلَیْهِمْ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۹
از هشامبنسالم از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
هرگاه گرفتار ناصبیها[1] و همنشینی با آنان شدی، چنان باش که گویی روی سنگی داغ و آتشین هستی تا اینکه برخیزی؛[2] زیرا خداوند از آنان بهشدت بدش میآید و لعنتشان میکند.
پس هرگاه دیدی که آنان وارد صحبت در مورد امامی از امامان (علیهمالسلام) شدند، (از آن مجلس) برخیز؛ زیرا عذاب الهی همانجا بر آنان نازل خواهد شد.»[3]
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــ
[1] کسانی که دشمن سرسخت اهلبیت (علهیمالسلام) هستند و به ایشان دشنام میدهند.
[2] یعنی خطر همنشینی با چنین افرادی مانند نشستن بر سنگی گداخته است و ضرورت برخواستن از کنار آنان، مانند ضرورت برخواستن از روی چنین سنگی است.
[3] مقصود از نزول عذاب الهی، وماً این نیست که بلایی نازل شود و جانشان را بگیرد، بلکه میتواند محرومیتی معنوی باشد که صدالبته بدتر از آسیب جانی خواهد بود.
.عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
مَنْ قَعَدَ فِی مَجْلِسٍ یُسَبُّ فِیهِ إِمَامٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ یَقْدِرُ عَلَى الِانْتِصَافِ فَلَمْ یَفْعَلْ أَلْبَسَهُ اللَّهُ الذُّلَّ فِی الدُّنْیَا وَ عَذَّبَهُ فِی الْآخِرَةِ وَ سَلَبَهُ صَالِحَ مَا مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ مِنْ مَعْرِفَتِنَا.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۹
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
هرکس در مجلسی بنشیند که در آن به امامی از امامان دشنام داده شود و بتواند از حق دفاع کند ولی این کار را نکند، خداوند در دنیا لباس ذلت و خواری بر او میپوشاند، در آخرت عذابش میکند و آن معرفت سالمی که درباره ما اهلبیت به او ارزانی داشته بوده را از او میگیرد.»
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در ضمن توصیههایشان به ابوذر، فرمودند:
یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَرَى ذَنْبَهُ کَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَةٍ یَخَافُ أَنْ تَقَعَ عَلَیْهِ، وَ الْکَافِرَ یَرَى ذَنْبَهُ کَأَنَّهُ ذُبَابٌ مَرَّ عَلَى أَنْفِهِ.»
الأمالی(للطوسی)، ص۵۲۷
ای ابوذر! بهراستی که مؤمن گناهش را مانند صخره (تختهسنگی بسیار بزرگ) میبیند که میترسد [هر آن] روی او بیفتد. اما کافر گناهش را مانند مگسی میبیند که از روی بینیاش عبور کرده است.»
از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نقل شده است که پیش از خلافتشان، در ضمن نامهای به سلمان فارسی، چنین مرقوم داشتند:
فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاتِهَا.»
نهجالبلاغة، ص۴۵۸
بهراستی که دنیا مانند ماری است که لمس کردنش لطیف (و دلانگیز) است و سمش کشنده.
پس، از چیزی که در دنیا موجب شگفتیات میشود کناره بگیر، بهخاطر اندک بودنِ آنچه با تو همراه میماند
و غُصههای دنیا را کنار بگذار، بهاینخاطر که به از دست دادنِ آن و دگرگونیِ حالتهایش یقین داری.»
از امام کاظم (علیهالسلام) نقل شده است:
تَفَقَّهُوا فِی دِینِ اللَّهِ فَإِنَ الْفِقْهَ مِفْتَاحُ الْبَصِیرَةِ وَ تَمَامُ الْعِبَادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنَازِلِ الرَّفِیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلِیلَةِ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا وَ فَضْلُ الْفَقِیهِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَوَاکِبِ وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فِی دِینِهِ لَمْ یَرْضَ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا.»
تحفالعقول، ص۴۱۰
در دین خدا تفقه کنید؛ چراکه فقه[*]، کلید بصیرت، کمال عبودیت و عامل (رسیدن) به درجات والا و رتبههای شکوهمند در دین و دنیاست.
برتری فقیه بر عابد؛ مانند برتری خورشید بر ستارگان است و کسی که در دین خدا تفقه نکند، خداوند هرگز هیچ عملی از او را نخواهد پسندید.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
[*] فقه: فهمِ عمیقِ حاصل از تأمل و تفکر.
.عَنِ الْحَسَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع الْحَاجَةَ وَ جَفَاءَ الْإِخْوَانِ فَقَالَ: بِئْسَ الْأَخُ أَخٌ یَرْعَاکَ غَنِیّاً وَ یَقْطَعُکَ فَقِیراً.» ثُمَّ أَمَرَ غُلَامَهُ فَأَخْرَجَ کِیساً فِیهِ سَبْعُمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ قَالَ: اسْتَنْفِقْ هَذِهِ فَإِذَا نَفِدَتْ فَأَعْلِمْنِی.»
الإرشادفیمعرفةحججاللهعلىالعباد، ج۲، ص۱۶۶
از حسن بن کثیر نقل شده است:
به امام باقر (علیهالسلام) از نیازها (مشکلات مالیام) و رویگردانیِ برادران (دوستان) شکایت کردم.
حضرت فرمودند:
چه بد است برادری (دوستی) که هنگام غناء (بینیازی) تو را تحویل بگیرد و هنگام فقر با تو قطع رابطه کند.»
سپس به غلامشان دستور دادند کیسهای که در آن هفتصد درهم بود بیاورد و فرمودند:
این را خرج کن و هروقت تمام شد، مرا مطلع کن.»
.عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیْءٍ
وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.»
الکافی، ج۲، ص۶۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
هرکه از خدا بترسد، خداوند همهچیز را از او میترساند
و هرکه از خدا نترسد، خداوند او را از همهچیز میترساند.»
.عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ ع فَقُلْتُ: الْمَلَائِکَةُ أَفْضَلُ أَمْ بَنُو آدَمَ؟ فَقَالَ: قَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی الْمَلَائِکَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَکَّبَ فِی الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فِی بَنِی آدَمَ کِلَیْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ.»»
عللالشرائع، ج۱، ص۴
از عبداللهبنسنان نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم: فرشتگان برتر هستند یا فرزندان آدم؟
حضرت فرمودند:
امیر مؤمنان؛ علیبنابیطالب فرمودند:
بهراستی که خداوند (عزّوجلّ) در فرشتگان؛ عقل را بدون شهوت قرار داده،
در حیوانات؛ شهوت را بدون عقل قرار داده
و در فرزندان آدم؛ هر دو را ترکیب نموده است.
پس هرکس عقلش بر شهوتش غالب شود، او از فرشتگان بهتر است
و هرکس شهوتش بر عقلش غالب شود، او از حیوانات بدتر است.»»
.عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بِالْحِیرَةِ حِینَ قَدِمَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ فَخَتَنَ بَعْضُ الْقُوَّادِ ابْناً لَهُ وَ صَنَعَ طَعَاماً وَ دَعَا النَّاسَ وَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِیمَنْ دُعِیَ فَبَیْنَا هُوَ عَلَى الْمَائِدَةِ یَأْکُلُ وَ مَعَهُ عِدَّةٌ عَلَى الْمَائِدَةِ فَاسْتَسْقَى رَجُلٌ مِنْهُمْ مَاءً فَأُتِیَ بِقَدَحٍ فِیهِ شَرَابٌ لَهُمْ فَلَمَّا أَنْ صَارَ الْقَدَحُ فِی یَدِ الرَّجُلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَائِدَةِ فَسُئِلَ عَنْ قِیَامِهِ فَقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَلْعُونٌ مَنْ جَلَسَ عَلَى مَائِدَةٍ یُشْرَبُ عَلَیْهَا الْخَمْرُ.»»
الکافی، ج۶، ص۲۶۸
از هارون بن جَهم نقل شده است:
ما همراه امام صادق (علیهالسلام) بودیم که ایشان در شهر حیره[۱] بر ابوجعفر منصور (دوانیقی) وارد شدند.
(همانموقع) یکی از فرماندهان لشگرِ (بنیعباس) پسرش را ختنه کرده بود و (به این مناسبت) غذایی تهیه کرده بود و مردم را به آن دعوت نموده بود. امام صادق نیز جزء دعوتشدگان بود.
هنگامی که امام با عدهای دیگر بر سر سفره نشسته بودند و غذا میخوردند، مردی مقداری آب از آنان (پذیراییکنندگان) خواست. برایش قَدَحی[۲] آوردند که در آن شراب بود.
تا آن قدح را در دست آن مرد گذاشتند، امام صادق (علیهالسلام) از سفره برخواستند. از ایشان درباره علت بلندشدنشان سؤال شد.
امام فرمودند:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودهاند:
ملعون است[۳] کسی که بر سفرهای بنشیند که در آن شراب باشد.»»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[۱] حیره: شهری است نزدیک کوفه که امام صادق (علیهالسلام) در دو سال ابتدایی حکومت بنیعباس، آنجا ساکن شده بودند.
[۲] قدح: ظرف آبی که تا نیمه پر باشد. (عرب به ظرف آبی که پر باشد، کأس» میگوید.)
[۳] یعنی: از رحمت خدا بسیار دور است.
.عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
بَکَى شُعَیْبٌ ع مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا کَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ: یَا شُعَیْبُ إِلَى مَتَى یَکُونُ هَذَا أَبَداً مِنْکَ إِنْ یَکُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُکَ وَ إِنْ یَکُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُکَ.» قَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَى قَلْبِی فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاکَ.» فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ: أَمَّا إِذَا کَانَ هَذَا هَکَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُکَ کَلِیمِی مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ.»»
عللالشرائع، ج۱، ص۵۷
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است:
حضرت شعیب (علیهالسلام) آنقدر از محبتِ خداوند (عزّوجلّ) گریه کرد، که نابینا شد. خداوند بیناییاش را به او بازگرداند.
سپس او آنقدر گریه کرد تا (دوباره) نابینا شد. خداوند (باز هم) بیناییاش را به او بازگرداند.
سپس آنقدر گریه کرد تا (مجدداً) نابینا شد. خداوند (اینبار هم) بیناییاش را به او بازگرداند.
وقتی بارِ چهارم شد، خداوند به او وحی فرمود:
ای شعیب! تا کِی میخواهی ادامه دهی؟ اگر از ترس آتش (جهنم) است، تو را از آن رها ساختهام و اگر از شوق بهشتت است، آن را برایت مباح نمودهام.»
شعیب عرض کرد:
خدای من! مولای من! تو خود میدانی که گریهی من، نه از ترس جهنمِ توست و نه از شوق بهشتت. بهخاطر این است که محبتِ تو به دلم گره خورده و نمیتوانم صبر کنم، مگراینکه تو را ببینم.»
پس خداوند (جلّجلالُه) به او وحی فرمود:
اگر گریهات بهخاطر این است، من کلیم (همسخنِ) خودم؛ موسیبنعمران را به خدمت تو درمیآورم.»»
.عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَلَا وَ إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ [قَدْ] نَفَثَ فِی رُوعِی وَ أَخْبَرَنِی أَنْ لَا تَمُوتُ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمُ اسْتِبْطَاءُ شَیْءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ تَطْلُبُوهُ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ إِلَّا بِطَاعَتِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۸۳۱
از امام باقر از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
آگاه باشید که روحالقُدُس بر دل من انداخت و به من خبر داد که:
هیچکس نمیمیرد، مگراینکه روزیاش را کاملاً دریافت میکند.
پس تقوای الهی پیشه کنید و طلبِ (روزی) را - با نیکویی – خلاصه (مختصر) کنید.
مبادا دیر رسیدن بخشی از روزیتان، شما را وادارد که با معصیت خداوند بهدنبال آن بروید؛
زیرا چیزی که نزد خداوند (جلّ اسمه) است، جز با طاعتِ او بهدست نمیآید.»
.عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی لَمْ أَدَعْ شَیْئاً یُقَرِّبُکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُکُمْ بِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۸۳
از امام باقر از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
ای مردم! بهراستی که من، هرآنچه شما را به بهشت نزدیک کند و از آتش دور گرداند، ترک نکردهام، مگرآنکه شما را از آن آگاه نمودهام.»
رونوشتــــــــــــــــــــــــــ
به: کسانی که دنبال اشخاص دیگر و راههای دیگر هستند!
.عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ عَلَى الْحُسَیْنِ ع حَتَّى کَانَ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُیِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَى.»
الکافی، ج۱، ص۲۶۰
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
خداوند نصرت و پیروزی (بر دشمن) را بر امام حسین (علیهالسلام) فرو فرستاد تا اینکه میان آسمان و زمین رسید (متوقف شد.)
آنگاه به ایشان اختیار داد که از میان "نصرت" یا "دیدار خداوند" (یکی را) انتخاب کند.
پس ایشان دیدار خداوند را برگزید.»
.عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ: یَا ابْنَ شَبِیبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ؟» قُلْتُ: لَا. فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ» فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ کَمَا اسْتَجَابَ اللَّهُ لِزَکَرِیَّا.» ثُمَّ قَالَ: یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَلَمْ یُؤْذَنْ لَهُمْ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ ع فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ ع یَا ابْنَ شَبِیبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّیَ الْحُسَیْنُ ص أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ ع یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ ص فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ یَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَقُلْ مَتَى ذَکَرْتَهُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.»
عیونأخبارالرضا، ج۱، ص۲۹۹
از ریّان بن شَبیب نقل شده است:
در اولین روز محرم نزد امام رضا (علیهالسلام) رفتم.
حضرت فرمودند:
ای پسر شبیب! روزهای؟»
عرض کردم:
خیر.
فرمودند:
امروز روزی است که زکریّا پروردگارش (عزّوجلّ) را خواند و عرض کرد: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ»؛ پروردگارا! به من نسلی پاک عطا فرما. تو شنونده دعاها هستی.» (آلعمران:۳۸)
آنگاه خداوند دعایش را مستجاب فرمود و به فرشتگان دستور داد تا هنگامی که زکریا در محراب به نماز ایستاده بود، به او بگویند: خداوند تو را به (فرزندی به نامِ) یحیی بشارت میدهد.
پس هرکس این روز (اول محرم) را روزه بگیرد، سپس خداوند را بخواند، خداوند دعایش را مستجاب میفرماید، همانطور که دعای زکریا را مستجاب فرمود.»
امام رضا (علیهالسلام) سپس فرمود:
ای پسر شبیب! بهراستیکه محرم، ماهی است که اهل جاهلیت ظلم و جنگ را در آن ممنوع کرده بودند. اما این امت حرمت این ماه را و حرمت پیامبرشان را نشناختند؛ در همین ماه، خاندان او را کشتند، ناموسش را به اسارت بردند و اموالش را غارت کردند. خداوند این کارشان را هرگز نیامرزد.
ای پسر شبیب! هرگاه از چیزی گریان شدی، برای امام حسین (علیهالسلام) گریه کن؛ چراکه او ذبح شد، همانطور که یک گوسفند ذبح میشود و همراه او هجده مرد از خانوادهاش را نیز به قتل رساندند؛ کسانی که بر روی زمین نظیری نداشتند.
آسمانهای هفتگانه و زمینها برای کشته شدن او گریستند و چهارهزار فرشته برای یاریِ او به زمین فرود آمدند، اما به آنها اجازه داده نشد. پس آنها ژولیده و غبارآلود، نزد مزار امام حسین (علیهالسلام) هستند، تا زمانی که حضرت قائم (عجلاللهفرجه) قیام نماید، که در آن زمان از یاوران او خواهند بود و شعارشان یا لثارات الحسین» خواهد بود.
ای پسر شبیب! پدر از جدش و او نیز از جدش، برای من نقل کرده است که زمانی که جدّم امام حسین (علیهالسلام) کشته شد، آسمان، خون و خاک سرخ بارید.
ای پسر شبیب! اگر بر امام حسین (علیهالسلام) گریه کنی و اشکهایت بر گونههایت جاری شود، خداوند همه گناهانت را میآمرزد؛ کوچک باشد یا بزرگ، کم باشد یا زیاد.
ای پسر شبیب! اگر دوست داری که خداوند را در حالی ملاقات کنی که گناهی به گردنت نیست، پس امام حسین (علیهالسلام) را زیارت کن.
ای پسر شبیب! اگر دوست داری که در بهترین اتاقهایی که در بهشت بنا شدهاند، همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باشی، پس قاتلان امام حسین (علیهالسلام) را لعنت کن.
ای پسر شبیب! اگر دوست داری که ثوابی مثل ثوابِ کسی که همراه امام حسین (علیهالسلام) به شهادت رسیده است داشته باشی، پس هرگاه که یادت افتاد، بگو: یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً»؛ ای کاش من هم همراه آنان بودم تا به پیروزی عظیم دست یابم.»
ای پسر شبیب! اگر دوست داری که در درجات والای بهشت، همراه ما (اهلبیت) باشی، برای غمِ ما غمگین باش و برای شادیِ ما شادمان باش و باید ولایت (پشتیبانی و تبعیت از) ما را داشته باشی.
چراکه اگر کسی سنگی را هم دوست داشته باشد، خداوند (عزّوجلّ) او را در روز قیامت با آن سنگ محشور مینماید.»
رَوَى إِبْرَاهِیمُ الْکَرْخِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع:
فِی الْمَائِدَةِ اثْنَتَا عَشْرَةَ خَصْلَةً یَجِبُ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ أَنْ یَعْرِفَهَا أَرْبَعٌ مِنْهَا فَرْضٌ وَ أَرْبَعٌ سُنَّةٌ وَ أَرْبَعٌ تَأْدِیبٌ فَأَمَّا الْفَرْضُ فَالْمَعْرِفَةُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْمِیَةُ وَ الشُّکْرُ وَ أَمَّا السُّنَّةُ فَالْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعَامِ وَ الْجُلُوسُ عَلَى الْجَانِبِ الْأَیْسَرِ وَ الْأَکْلُ بِثَلَاثِ أَصَابِعَ وَ لَعْقُ الْأَصَابِعِ وَ أَمَّا التَّأْدِیبُ فَالْأَکْلُ مِمَّا یَلِیکَ وَ تَصْغِیرُ اللُّقْمَةِ وَ تَجْوِیدُ الْمَضْغِ وَ قِلَّةُ النَّظَرِ فِی وُجُوهِ النَّاسِ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۳۵۹
از امام صادق، از پدرانشان، از امام حسن مجتبی (علیهمالسلام) نقل شده است:
در مورد سفره، دوازده خصلت (ویژگی) است که واجب است که هر مسلمانی آنها را بداند؛
چهارتا از آنها فرض (واجب)اند، چهارتا سنت (مستحب) اند و چهارتا هم تأدیب (آداب سفره) هستند.
اما چیزهایی که فرض (واجب) هستند؛ عبارتاند از:
- معرفت [شناخت روزیدهنده]،
- رضایت [از پروردگار]،
- بسمالله گفتن [قبل از غذا]
- و شکر [پس از غذا].
اما چیزهایی که سنت هستند؛ عبارتاند از:
- نظافتِ [دستها] قبل از غذا،
- نشستن بر روی [پای] چپ،
- خوردن با سه انگشت
- و لیسیدن [غذای باقیمانده بر] انگشتان.
و اما چیزهایی آداب هستند؛ عبارتاند از:
- خوردن از غذایی که جلوی خودت هست،
- لقمه کوچک برداشتن،
- خوب جویدن
- و کم نگاه کردن به صورت مردم (حاضران بر سر سفره).»
.عَنْ مُدْرِکِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْإِسْلَامُ عُرْیَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیَاءُ وَ زِینَتُهُ الْوَقَارُ وَ مُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ وَ لِکُلِّ شَیْءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ.»
الکافی، ج۲، ص۴۶
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
اسلام، است!
پس لباسش، حیاست،
زینتش، وقار است،
گواراییاش، عمل شایسته است،
بلندی و استحکامش، ورع است.
هرچیزی پایهای دارد و پایه اسلام، دوست داشتن ما اهلبیت است.»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّ الْعَبْدَ لَیَکُونُ بَارّاً بِوَالِدَیْهِ فِی حَیَاتِهِمَا ثُمَّ یَمُوتَانِ فَلَا یَقْضِی عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ لَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً وَ إِنَّهُ لَیَکُونُ فِی حَیَاتِهِمَا غَیْرَ بَارٍّ لَهُمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَارّاً.»
اهد، ص۳۳
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
بهراستی که گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آنها نیکی میکند، اما پس از مرگشان بدهیشان را نمیپردازد و برایشان طلب آمرزش نمیکند و (بههمینخاطر) خداوند او را عاقّ (نافرمان از والدین) محسوب میکند.
و گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آنها نیکی نمیکند، اما پس از مرگشان بدهیشان را میپردازد و برایشان طلب آمرزش میکند و (بههمینخاطر) خداوند او را نیکیکننده (به والدین) محسوب میکند.»
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ یَزِیدَ اللَّهُ فِی عُمُرِکَ فَسُرَّ أَبَوَیْکَ.»
اهد، ص۳۳
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
اگر دوست داری که خداوند بر عمرت بیافزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن.»
.عَنِ الْکَاظِمِ ع قَالَ:
لَنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَ الرَّخَاءَ مُصِیبَةً وَ ذَلِکَ أَنَّ الصَّبْرَ عِنْدَ الْبَلَاءِ أَعْظَمُ مِنَ الْغَفْلَةِ عِنْدَ الرَّخَاءِ.»
جامعالأخبار(للشعیری)، ص۱۱۵
از امام موسی کاظم (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
شما مؤمن نخواهید بود، مگراینکه بلاء را نعمت محسوب کنید و آسایش را مصیبت.
چراکه (ارزشِ) صبر کردن هنگام بلاء، از غفلت هنگام آسایش عظیمتر است.»
در مطالب پیشین ذکر شد که لازم است کودکان پیش از رسیدن به سن تکلیف، به امور عبادی امر شوند تا آمادگیهای لازم در آنها ایجاد شود.
همچنین بیان شد که در دوره آمادهسازی نباید به کودکان سخت گرفت، بلکه تا آنجا که ممکن است باید با آنها راه آمد تا آن عبادت را به کلی ترک ننمایند.
حال، به حدیث زیر توجه کنید:
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ: مَتَى یَحْرُمُ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ عَلَى الصَّائِمِ وَ تَحِلُّ الصَّلَاةُ صَلَاةُ الْفَجْرِ؟ فَقَالَ: إِذَا اعْتَرَضَ الْفَجْرُ وَ کَانَ کَالْقُبْطِیَّةِ الْبَیْضَاءِ فَثَمَّ یَحْرُمُ الطَّعَامُ وَ یَحِلُّ الصِّیَامُ وَ تَحِلُّ الصَّلَاةُ صَلَاةُ الْفَجْر.» قُلْتُ: فَلَسْنَا فِی وَقْتٍ إِلَى أَنْ یَطْلُعَ شُعَاعُ الشَّمْسِ؟ فَقَالَ: هَیْهَاتَ أَیْنَ تَذْهَبُ تِلْکَ صَلَاةُ الصِّبْیَانِ.»
الکافی، ج۴، ص۹۹
از ابوبصیر نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم:
از چه زمانی خوردن و آشامیدن بر روزهدار حرام میشود و میشود نماز صبح را خواند؟
حضرت فرمودند:
هنگامیکه فجر (در آسمان) گسترده شود و مانند پیراهن قبطی، سفید شود (هنگام اذان صبح)، در آن هنگام، خوردن بر حرام میشود و میتوان روزه گرفت و نماز صبح را خواند.»
عرض کردم:
آیا (برای نماز صبح) تاوقتیکه خورشید طلوع کند، فرصت نداریم؟
حضرت فرمودند:
(این حرف از تو) بعید است! این چه حرفی بود؟! آن وقت، (وقتِ) نماز کودکان نابالغ است.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ
همانطور که ملاحظه میفرمایید، امام صادق (علیهالسلام) تأکید میکنند که نماز صبح باید در ابتدای وقتش خوانده شود، اما کودکانی که به سن بلوغ نرسیدهاند، جایز است که نمازشان تا زمان طلوع آفتاب به تأخیر بیفتد.
یکی از نگرانیهای والدینی که خود را نسبت به دنیا و آخرت فرزندشان مسؤول میدانند، این است که اگر روزی در کنار فرزندشان نبودند تا او را در امور دنیوی و اخروی راهنمایی» و حمایت» کنند، چه سرنوشتی در انتظار فرزندشان خواهد بود؟
برای رفع این نگرانی یک راهحل وجود دارد.
قالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:
أَحْسِنُوا فِی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُمْ.»
نهجالبلاغة، ص۵۲۲
از امیر مؤمنان (علیهالسلام) نقل شده است:
به بازماندگانِ دیگران نیکی کنید تا از بازماندگانتان محافظت شود.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مسأله از مصادیق قانونِ کلیِ از هر دست بدهی، با همان دست میگیری» است.
اگر ما خود را نسبت به فرزندان دیگران مسؤول بدانیم و در نبود بزرگترهایشان، هوای دنیا و آخرت آنها را داشته باشیم، مطمئناً خداوند به وسیلهای فرزندان ما را نیز در غیابمان حفظ خواهد کرد.
مطالب مرتبط پیشین:
- هشدارهایی هولناک درباره ناموس، که باید جدی گرفت»
- چاه مکن بهر کسی…!»
- خود دانی.»
- اگر دوست دارید فرزندانتان با شما خوب رفتار کنند.»
درباره این سایت